۳۱ تیر ۱۳۸۸

عشق بدون مرز


- من عاشقتم...

- جدی؟ پس می یای بریم یافت آباد واسه مامانم پارچه رو مبلی بخرم؟

- نگفتم که می میرم برات!

۱۶ نظر:

ناشناس گفت...

جالب بود

نئو گفت...

احسنت

نئو گفت...

احسنت

نئو گفت...

احسنت

roozmare گفت...

daghighan dastane man o khaharam shod! diruz vasate harfesh goft asheghetam, engahdr behesh kar goftam ke pashimun shod !! :))

کیقبا د گفت...

دستا بالا بی حرکت . داداش کو حرکت .

ناشناس گفت...

از یک "زمانی به بعد" اصلا با این وبلاگ و نوشته هاش حال نمی کنم.
آدمها یک تصور ذهنی از نویسنده وبلاگها برا خودشون می سازند، تو با اون چیزی که من فکر می کردم متفاوت بودی. حتی اولیه ترین ویژگی یک وبلاگ نویس که ارتباط برقرار کردن با خواننده و اهمیت دادن به نظر اونهاست رو رعایت نمی کنی، بابا یه بار این کامنتها رو بخون و جواب بده!!

گیس طلا گفت...

دوست عزیز قطعا من کامنتها را می خوانم و اتفاقا مشتاق خواندنشان هستم .
اگر کسی از من سئوال کرده باشد حتما جواب می دهم
در غیر این صورت نیازی به پاسخگویی نیست

s گفت...

ببخشید جسارتن یک ایمیل آدرس در "جی میل" به جهت فرستادن دعوت نامه ی قرائت وبلاگمان به آدرس ِ :
maagentaa@gmail.com
بفرستید.

مچکرم.

شین گفت...

:))

با مزه بود

شین گفت...

چنابِ ناشناس(چندتا کامنت بالاتری) رو ،مگه مجبور کردن بیاد اینجا و وبلاگ رو بخونه؟

جل الخالق

mh گفت...

کوتاه نوشت!
ریز و عمیق. مرسی!

Unknown گفت...

عالی بود مرسی

kookooli گفت...

های من دوباره پیدام شد.
حالتون چیطوره؟ عام ای ول خانم دکتر شدی واسه خودتا...

http://phonethe.blogspot.com/ گفت...

che neghah e daghgighi
merci

مهرداد گفت...

جالبه!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...