۱۸ مرداد ۱۳۸۸

آخییییییییییییییییییی


گلدونای مرجانم یک عالمه بچه کرده بودن و جاشون حسابی تنگ شده بود.

امروزهمشون را به یک کیسه خاک برگ و چند تا گلدون خالی بردم حموم و سه گلدون را تبدیل به ده تا گلدون کردم.

حالا همشون پشت پنجره هستن و دارن نفس می کشن

۱۰ نظر:

مهراد گفت...

شب! از جای شروع میشه
که تو چشماتو میبندی!!


تماشا کن
سکوت تو!!
عجب عمقی
به شب داده


تو خوابیدی
جهان خوابه


زمین دور تو میگرده
زمان دست تو افتاده!!


تماشا کن
سکوت تو!!
عجب عمقی
به شب داده


شب! از جای شروع میشه
که تو چشماتو! میبندی


داریوش - تصویر رویا

سنــدباد گفت...

آخی
واقعا خوب کاری کردی
الآن دارن دعات می کنن طفلکیا
راستی گیسو جون مریض بودی ؟
بلا به دور !
خوبی الآن ؟
مراقب خودت باش

ناشناس گفت...

به نام او
کاش یکی بود به مهربونی تو واسه گلدونات که خاک ما راهم عوض می کرد تا یه خورده پشت پنجره ی دنیا نفس بکشیم!

ناشناس گفت...

آخی ...

کیقبا د گفت...

جه کار خوبی .
بقول قدیمیا مث گل باشی اما عمرت مث گل نباشه .

راستی جه میکنن اونایی که یه گلدون هم پشت پنجره شون ندارن ...
یعنی اصلا پنجره ندارن
یعنی اتاقشون ...

ای بابا ... جی میگم .

اُغلن گفت...

خیلی خوب شد، هم گل‌ها نفس بهتری می‌کشن و هم شما از داشتن گلدان‌های بیشتر لذت می‌برید.

ناشناس گفت...

شیرازی ها هم مگه از این کار میکنن . چه کار سختی ، خاک ، گلدون . واییییی فکرشو میکنم خسته میشم .

رامک گفت...

آخ جون! دیدنشون چه کیفی داره!

دخترفروردین گفت...

یکیش مال من لطفا.

ناشناس گفت...

che goli has gole marjan?

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...