۱۲ شهریور ۱۳۸۸

دانشگاه وین



امروز به مرکز شهر رفتیم. یکجوری خواهره میگه مرکز شهر انگار یه صد کیلومتری راه . فکر کن من مسیر خونه تا دانشگاه را یکساعه طی می کنم اون وقت اینجا بیست دقیقه تو منوریل نشستن را میگه دور...
هوا همچنان جادویی است و گرمای آفتاب بر بازوهایم تکراری نمی شود.به دیدن دانشگاه آبجی بزرگه رفتیم . دانشگاه وین.

هرچیزی تکراری می شود حتی درس خواندن در ساختمانی با این قدمت و قیافه ...به همین علت خواهر با بی خیالی از راه پله های سنگی بالا می رفت . کتابهایش را پس می داد در این سالن مطالعه می کرد و در این حیاط استراحت و در این راهرو با استادانش احوالپرسی می کرد. کارگران هم اینجا دست از سر ساختمان برنداشته بودند و بزن و بکوبی داشتند بیا و ببین
کارمند کتابخانه آنقدر شوخی می کرد که من فکر کردم خل باشد و وای از این دانشجوها حالا جهنم تاپهای بی ریخت و و شلوارهای گل و گشاد. آخه من نمی دونم این دمپایی لا انگشتی آبادانی اینجا چه می کند؟ یک خانم قد بلند و مرتب دیدم و به ابجی گفتم سرانجام یک دانشجوی نرمال که با بی خیالی گفت نه اون منشی دفتره !
فکر می کنم اگر موسسان این دانشگاه با ان لباده های مشکی گمان می کردند که روزی در بخش تاریخ ادیان این جک و جونورهای بی خیال و بامزه و ژولی پولی درس می خوانند آیا همچنان در قصد خود باقی می ماندند؟ یا الان ارواحشان در اینجا می چرخد حرص می خورد از این دختر دمب موشی با کوله پشتی و شلوار شش جیبت و دمپایی که روی زمین نشسته و آدامس می جود...
رفتیم به دیدن ساختمان پارلمان

من حقیقتش از رفتار توریستی خنده ام می گیرد. از اینکه ملت برای سالهای سال هی بیان جلوی یک مجسمه و هی عکس بگیرن فکر می کنم چقدر باید واسه خود مجسمه کسل کننده باشه اما چاره ای نیست و اعتراف می کنم که منم عکس می گیرم آخه مادرک اصلا عکسی که من توش نباشم را نگاه نمی کند حالا هزاری هم آن بنا ارزش هنری داشته باشه...عکس هنری هم که در این سفرهای توریستی بدون عمق، نه حسش هست و نه وقتش...
رفتیم از این پیتزاهای در قابلمه ای خوردیم . پیتزا ها خیلی بزرگ هستن و یک چهارمشان سهم یک نفر می شود. دو نوع مختلف را سفارش دادیم و به درون پارک رفتیم و زیر درختان خوردیم. حقیقتش را بخواهید اصلا به پای پیتراها خودمان نمی رسید. اما در پارک جشن مخصوص یک ایالت بود و ماجرای بود غرفه ها و میزها و سایبان ها و خوراک های محلی و موسیقی و اینجور چیزهای شاد...فکر کنم این مردم واسه هر روزشان یک برنامه دارند که توی خونه نمونند ولی باز هم بیشتر بازدید کنندگان افراد مسن بودند


بعد به دیدن همان کلیسای رفتم که فرصت دیدن داخلش را نداشتم. عجیبت بدون حس بود این کلیسا .انگار نه انگار که زمانی بر ان رفته است با اینکه همیشه معماری گوتیک را دوست داشتم در این کلیسا نشستم و هیچ ارتباطی برقرار نشد .باز هم توریستها.. تنها نکته جالب پیرزنی بود که با روسری و سالک خرید و لاغر و ظاهر فقیر دعا می کرد و در کنارش زنی قد بلند و سکسی با لباسی نازک همان کار را انجام می داد.
در همان خیابان دوست داشتنی طاقت نیاورم و داخل یکی از مغازه ها شدم و وای وای وای


برای آرامش روحم تصمیم گرفتم مدت زیادی در بین این رنگها و نورها نمانم واگرنه دیوانه می شدم
به خانه برگشتیم و شب آبجی بزرگه ان کوکوهای خوشمزه مامانی را درست کرد وبازم تراس و گلهاس و نور شمع....

هر شب می چسبم به لپ تاپ و اخبار را چک می کنم. حالا دیگر می دانم هر جای دنیا بروی، از ایران خلاصی نخواهی داشت، سالهای زندگی کنی اینجا ،انقدر که زبان مادریت از یادت برود، هر چقدر درگیر روزمرگی های درس و کارت شوی، غرق در سفر و شادیها های آخر هفته شوی...هیچ راه فراری نیست...ایرانِ زخمی همیشه جایی در مغزت منتظر ایستاده تا همه جا ساکت شود و او شروع به ضربان کند...

۱۴ نظر:

کیقبا د گفت...

ایران زخمی
دم پایی لا انگشتی
...
...
گرچه اونجا سر شبه و اینجا نصف شب اما شب شبه .
پس شب بخیر

Unknown گفت...

نه نگو...ایران ما رو زخمی کردن....ایران زخم نیست...اگر پول این مملکت سر جای خودش خرج بشه اگر مردم آریایی و آرمانی ما از فشارهایی که بهشون رفته خلاص بشن و مثل خود اصیل و اصلیشون رفتار کنند 5 سال کافیه تا اوضاع جوری بشه که که مردم دنیا صف بکشن پشت در سفارتهامون برای اینکه بیان و بهشت هزار رنگ ما رو ببینن که رامسر ما 100 برابر آنتالیا و کمر زیباست...که سواحل نیس پیش کیش ما شوخی است که ...!!!
...ایران زخمیه نه زخم گیس طلا جان...

b-m گفت...

نخون آقا جان ، نخون مادر جان
می گمت نخون
متوجه نیستی می گم نخون
حرف رو یه بار می زنن ، گفتم نخون
باز بری بخونی من می دونم و تو هاااا
ویروس می فرستم براتتا

گلامور گفت...

گیس طلا جان الان خوندم که اومدی اتریش...خوش آمدی عزیزم اگرچه من اتریش نیستم اما خوب همین نزدیکیهام و دعوتت میکنم اینجا هم بیای مهمون من. سادگی مردم اروپا برای ما ایرانیها که همیشه درگیر لباس و شیک بودن و مد هستیم قابل درک نیست... ما ایرانیها این اروپائیهای ساده رو بی ریخت میدونیم چون راحتن چون مثل ما قبل از بیرون رفتن از خونه چند ساعت جلوی آینده نمی ایستن و هزار جور ماسک و سیمان روی صورتشون نمیزارن... همین ساده بودن اروپائیها همین که گاهی اوقات با دوستان توی دانشگاه میشه یه گوشه از حیاط دانشگاه روی زمین نشست و ساده غذا خورد ... همین به آدم حس راحتی میده و باعث میشه آدم کم کم به این راحتی و ساده بودن علاقه مند بشه... اگرچه باید بگم که شلخته بودن با ساده بودن فرق داره.امیدوارم سفر خوبی داشته باشی عزیزم...

نهال گفت...

هر شب که می خوام بخوابم می گم خدا کنه گیس طلا نآ÷ کرده باشه ببینیم دنیا دست کیه...

ناشناس گفت...

و 2 خط اخر چیز دیگری بود....آی گفتی

دودینگ‌هاوس گفت...

اون دو خط آخر مال یه پست دیگه نبود؟ نکنه از باب دلتنگی بود؟!

ناشناس گفت...

خيلي جالب با عكسهاي زيبااما در عكسها تصاوير مردم وآدمها ديده نميشود . به آبجي بگيد يك عكس شما را بيندازد.خيلي ممنون

ناشناس گفت...

سلام گیس طلا. امیدوارم که حسابی بهت خوش بگذره این روزها.
راستی الان که اینجایی و مشکل دیدن ویدیوها و یوتیوب را نداری از فرصت سوء استفاده کن و این ویدیو رو هم ببین. یه کاره از عباس کیارستمی که تا جایی که من می دونم تو ایران نمایش داده نشده. (بقیه دوستای گیس طلا هم می تونن ببینن :)))))
http://www.vimeo.com/6418143
نارسیس

بزرگمهر گفت...

ایران واسه همه ما چه بخوایم یا نخوایم یه دغدغه ایه که روزی نیست راحتمون بزاره اما خب شاید همینه که ما رو به آینده امید وار میکنه و نمی زاره نامید شیم.

Unknown گفت...

خیلی خوب مینویسی. نوشته هاتو مرتب میخونم
دوست دارم

ن.شقايق گفت...

حق
درود
مثل هميشه عالي مينويسيد.
انگار ما هم وين هستيم. (خدا قسمت کند!)
راستي:

«من دروغ گفته‌ام»
...

زرافه خوش لباس گفت...

مرسی که به وبلاگ من سر زدید:)
من سال گذشته سفری داشتم به اروپا و سفرنامه کاغذی نوشتم. جالبه که خیلی از برداشت هام با شما مشترک بود

یگانه گفت...

«ایران زخمی...» خیلی قشنگ بود این تیکه. خیلی محزون و راسته

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...