۱۱ شهریور ۱۳۸۸

آشغالهای وین





امروز آبجی یادش اومد که منو به پلیس معرفی نکرده! فکر کن خواهر آدم دستی دستی آدم را بفروشد!
کفش و لباس کردیم و صبح زود رفتیم به یه ساختمون خوشگل اداری. مثل هم ساختمانهای اینا به شدت کم نور. یکسری فرم پر کردیم و آدرس اینجا و تهران را نوشتیم و منتظر نوبت شدیم. مثل ایران شماره ای بود . داخل اتاق دلبازی شدیم که یک کارمند میانسال خانم مسئولش بود. خانم با چشمهایی به شدت آبی و مثل اکثر آنان بی توجه به موها(اینجا کمتر دیدم کسی به موهایش برسد.زیاد دیدم که گذاشته باشند تا سفید شود بدون رنگ و سشوار. فکر کنم شانه را هم به زور می زنند و طفلکی ها زیاد هم مو ندارند . فکر کن ما شیرازی ها تمام عمر درگیر انبوه موهای وحشی بودیم و اینها دو نخ کمرنگ...)
بامزه این بود که خانم تمام دیوار را پر از عکسهای بچه هایش کرده بود و قشنگتر یک نقاشی کودکانه که خیلی جدی در یک قاب چوبی به دیوار زده شده بود!

خلاصه قرار شد من سه روز قبل از رفتنم نیز به آنها اطلاع بدهم و با خانم خوش برخورد خداحافظی کردیم. بیرون شهرداری یک کلیسای به شدت زیبا بود که آجرهای قرمزش خیلی انعکاس زیبایی در نور خورشید داشت.

سرانجام خواهر جرات کرد مرا تنها در خیابان رها کند که به خانه برگردم! بامزه چراغ قرمز هاست که برای کورها زنگ می زند و هوا خنک و دلچسب...
اینجا هم یک عدد پدر از چراغ قرمز رد شد در حالی که دخترکش شاکی بود که چراغ سبز نشده و پدر توجیه می کرد که آخه هیچ ماشینی در خیابان نیست!
از دست خواهر که خلاص شدم به سمت یک مرکز خرید در ان نزدیکی رفتم برای لذت بردن از دوربینهای عکاسی .فروشنده با شکیبایی انگلیسی دست و پا شکسته مرا تحمل می کرد و جواب می داد و من به این نتیجه رسیدم که ایران قیمتها پایینتر است چرا؟ خدا می داند. به سراغ لپ تاپ ها رفتم که همین ماجرا را انجا هم بود. قیمتها چندان تفاوتی نداشتند.
ظهر شده بود و گرسنه بودم. ابجی بزرگه اومد و بعد از تردید های فراوان دو نوع غذای مغولی با گوشت گوسفند و ماهی را به دختر چشم بادامی سفارش دادیم.گوشت ها لابلای خرده یخ پشت ویترین بودند و سبزی ها تازه. اشپزپیر به سرعت سبزی ها و گوشت را تفت می داد و سس می زد و چند دقیقه بعد دو پرس چاق آماده بود.
به سر میزهای چوبی وسط فروشگاه رفتیم و از هر دو تا مزه امتحان کردیم. خداییش به چنگیز هیچ ربطی نداشت و لذیذ بود...

پیاده به خانه برگشتیم و در مسیر در یک بستنی فروشی به شدت خوشرنگ و دنج در پناه گلهای ارکیده یک نوع کوفته بستنی خوردیم که وسط ان یک چیزهای میوه ای بود
برگشتیم خانه. اسانسور آپارتمان متعلق به سال 1962 است و هنوز بدون هیچ صدایی کار می کند. در این شهر و این هوا عجیب خواب بعد از ظهر می چسبد. بخصوص با نور و گلهایی که پشت پنجره هستند. چسبیده به پنجره ها کرکره است که همون یک نخش هم جمع می کند هم باز و بسته می کند. من همیشه بین آن دو ریسمان ایرانی گوز پیچ می شم.

عصر بیرون آمدیم تا به دیدن ساختمان مضحکی برویم. یک آدم بیکار تصمیم گرفته که با سوزاندن آشغالهای شهری تولید انرژی کند. هیچ دودی از این سوختن ایجاد نمی شود چون حتی آنهم فیلتر می شود. حرارت ناشی از ان آب گرم تولید می کند و این آب گرم به صورت لوله هایی در زیر تمامی ساختمانهای وین می چرخد و خانه را گرم می کند. به همین علت اینجا کسی بخاری ندارد!
ساختمان مسلط به دونا کانال است و ملت بیکار همچنان در حال دویدن ودچرخه سواری در اطراف آن هستند. اکثر دوچرخه ها سبدی برای گذاشتن بچه دارد. همه نوع نژادی هم دیده می شود، هندی، چشم بادامی و ... البته بیشتر دونده خود این کله بور ها هستند و چقدر این بدنها فاقد جنسیت هستند.
خوشم می اید در هر کوچه های یک کافی شاپ پر از گل هست . در واقع می شه گفت کافی شاپ محله، هرچند پارک محله هم زیاد است اما این شکل تکراری ساختمانها کسل کننده است. همه جا هم در حال تعمیر هستند. آبجی می گوید تابستانها وین در حال ساخت و ساز است. دیوارها را رنگ می کنند، عموما رنگ زرد است که یک زمانی علامت اشرافیت بوده است.
شب در خانه ابجی غذای اماده ای درست می کند که دایره های از جنس ماکارونی است که داخل ان مواد خوشمزه است که نمی دانم چیست و با سس و پنیر پیتزا محشر می شود. فانتای اینجا هم همان مزه فانتای خودمان را می دهد.
پیرزن همسایه خواهر به دیدنمان امد و کلی حیرت کرد از حضور من . می پرسید چرا این خواهر شما بلوند است(ریدمان آرایشگر را که یادتان هست) اهل روبوسی هم بود عین پیرزنهای ایرانی. به شدت چاق بود و از شیرینی های ایرانی من هم خیلی خوشش امده بود اما تو رژیم بود! و زیاد نخورد. از جنگ جهانی دوم خاطرات داشت و از جوانهای امروز عصبانی بود که تنبل هستند و از شرایط استفاده نمیکنند. خودش اشپز ماهری بود و کیک های خوشمزه ای می پخت و هیچ بچه ای نداشت که به دلیل شغلش باید وسایل سنگین بلند می کرده و سقط می کرده است. هنوز از ان ماجرا ها صورتش غمگین می شد و برای خواهرها سبزی تازه و روزنامه می اورد...رفت و ما همچنان برنامه مروری بر سریالهای بی بی سی را ادامه می دهیم....

۲۰ نظر:

محسن گفت...

فقط خ,استم يادآوري كنم كه چون قصد ده روزه كردين، روزه بر شما هم واجبه. ان شاءالله كه بستني رو بعد افطار ميل فرمودين ديگه، نه؟

لی لی گفت...

خوش باش عزیزم و خوش بگذرون ... فقط بعضی وقتا یاد ایران هم بکن که وقتی برگشتی زیاد شوک زده نشی ....

Naazi گفت...

بابا بی خیال - گیس طلا جان دیگه غذا و بستنی این شکلی که تو ایران هم هست!!!!!!!!!! گمونم خیلی هیجان زده شدی ها!!!!!!!!!!!!!!!!! البته حق داری. اون هم بعد از این چند ماهه تو ایران!!!!

ناشناس گفت...

عاشق خوندن سفرنامه های خارج از کشورم.دارم حال می کنم با حرفات.

ناشناس گفت...

عاشق خوندن سفرنامه های خارج از کشورم.دارم حال می کنم با حرفات.

کیقبا د گفت...

جالبه .
راستی از همین جا به خواهراتون سلام میکنیم .
ببخشید که بادمون نبود .

ناشناس گفت...

will u come here:)or not?

ناشناس گفت...

وااای! چه جالب! اومدم که رسما همین کامنت آقای محسن رو بذارم! ما اینجا هم ه روزه ایییم! بعد درسته آخه هی میخوری؟؟؟؟! بابا ماه مبارکه مثلااااا!D:
ضمنا این جماعت الکی خوش رو زیاد جدی نگیر! اینا که زندگی نمیکنن!! ما تو ایران زندگی میکنیم! پر هیجان! هر روز یه سوژه!! والاااا! خوب نفس بکش که اینجا اکسیجن! کمه دخمل!

ناشناس گفت...

بسیار هم خوب
من هم از خواندن نوشته جات شما بسیار لذت بردم ، موفق باشید
شاد زی

پری گفت...

آخ !!
دیگه رسما از این که تو ایران زندگی می کنم افسرده شدم :(

ناشناس گفت...

به نطر ميرسد اين سيستم براي تهران نيز مناسب باشد

دلواپس گفت...

متن جالبي است آيا شخصا تهيه كرداايد

دلواپس گفت...

آفرين

ندا گفت...

حرفای این محسن امل عقب افتاده رو جدی نگیر.تو داری میگی رفتم ناهار و بستنی خوردم.این میگه بعد افطار دیگه؟؟؟! واقعا ای کیوش بالاست یا خودشو به نفهمی میزنه.

گیس طلا گفت...

نه بابا ندا
محسن دوستمه داره شوخی می کنه

رضای روزن ها گفت...

گیس طلا این امروز نباید دیروز بشه!؟

kamran sepehri گفت...

دوست گرامي

در مقايسه هايي كه از شرايط اطريش با ايران انجام ميدهيد لطفا" موارد زير را نيز در نظر بگيريد:

١ـ كل جمعيت كشور اطريش از نصف جمعيت تهران نيز كمتر است ִ

٢ـ مساحت اطريش تقريبا" برابر با مساحت استان خراسان است ִ

٣ـ امپراطوري اطريش هنوز هم منافع قابل ملاحظه اي از مستعمرات خود در آفريقا مي برد و اين امپراطوري عضو اتحاديه استعمارگران اروپتيي (سفيد و مسيحي) استִ

با تشكر

كامران سپهري

Faryad گفت...

I didn't underestand what Kamran's point was???????

Mitra گفت...

man nafahmidam,
chera bayad khodet ro be police moarrefi mikardi?!

دلی گفت...

من همیشه عاشق وین بودم الان نمیدونم چرا خواست گریم بگیره

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...