۱۵ شهریور ۱۳۸۸

گوستاو کلیمت

امروز یکشنبه بود و آبجی دومی برنامه داشت واسه ما حسابی..دیروزش رفته بودیم یک بازار میوه شبیه بازارهای شمال. مردم با کامیون میوه هاشون را مستقیما می فروختن. فهمیدم صورتهای روستایی تو اینجا مثل کارتونها، لپ گلی و سوخته صورتی هستند. بامزه حتی سیب زمینی هاشون را هم شسته اند. قیمت میوه در ایران گرونتره(فکر کن) اما فلفل های بزرگ زرد و قرمز خیلی قشنگ بودن و گوجه فرنگی های خیلی کوچک.بعضی ها هم کیک و مربا و ترشی دست پخت خودشان را می فروختند و گران! یک گاری خرید کرد این دختر دست و دلباز و تازه رفتیم خرید گوشت. آبجی گوشت را از فروشگاه ترک ها می خرد چون ذبح اسلامی است. تعجب کردم اینقدرها مقید نبود! معلوم شد که رنگ گوشت ذبح اسلامی خیلی خوشرنگ تر از غیر آن است چون خون داخل آن نمی ماند.
در ضمن یک مسابقه اتومبیل های قدیمی هم بود که خیلی جالب بود. ماشینهای قدیمی در انواع مختلف و به شدت تمیز و براق شماره گرفته بودند و در صف بودند تا برای مسابقه آماده شوند.
با ساک خرید وارد راهرو شدم که مرد همسایه یک چیزی تو مایه فحش ناموسی گفت و منهم عین همان را جوابشان دادم. بعد که آبجی گفت اصطلاحی مخصوص اطریشی هاست که معنیش می شود" سلام خدا بر شما باد" باور کنید هیچ شباهتی به همچین معنی نداشت
خلاصه در خانه بساط گریل برپا شد. آبجی همه چیز را شست و بعد یکسری کباب گیاهی درست کرد. سیخ های چوبی که به آنها یک قارچ، یک گوجه فرنگی کوچک ایتالیایی "کیرشه تماته"(من شرمنده ام) و یک حلقه کدو و یک برش فلفل زرد.
بعد مراسم اتش راه اندختن: یک ظرف گرد مخصوص گریل که در ان ذغالهای گرد اماده ای گذاشت و بعد هم تکه های از ماده ای اتشزا در اطرافش گذاشت اتش زد. سرش را بست و رفت سراغ دنده ها و مرغ ها که در ادویه کبابی خوابانده بود. منهم سیب زمینی ها را شستم و در فویل پیچیدم و کنار ذغال ها گذاشتیم. روی توری هم سیخ ها ی گیاهی و مرغ و دنده ...ابجی بزرگه با دوستش از راه رسیدند و میز را چیدند با ماست خیار و سالاد وپورت واینی که به آبجی دومی در سفرش به پرتقال هدیه داده بودند. حالا اضافه کنید این منظره را در روبرو
بسه دیگه کشتمتون. بعد از ان استراحتی و صحبتی و چای و نسکافه ای و راه افتادیم برای وین گردی
هدف دیدن قصربلودره بود که یک قصر زمستانی است . مسیر طوری بود که از جلوی تمام جاهای دیدنی وین رد می شدی. قصر بنایی زیبا با منظره ای زیباتر در جلوی آن و مجسمه زن- شیرهایی که تا به حال اساطیرشان را نشنیده ام در گوشه های بنا دیده می شد. همان حیاط های باز و گسترده با گلکاری های منظم و درختان دورتا دور .
اما مسئله مهم آن داخل بود...موزه ای که نقاشی های کلیمت عزیز من را در خود داشت. عشق من به گوستاو کلیمت از یک کارت پستال شروع شد و بعد از آن جستجوی من برای شناخت او و حالا برای اولین بار در عمرم می خواستم ضربه قلم موهای او را ببینم.
خب خیط شدم فقط نیم ساعت به پایان وقت موزه باقی مانده بود و دیگر دیر بود برای ورود چون حداقل دو ساعت زمان می برد دیدن تمام موزه. پس به دیدن قسمت فروش رفتم و می خواستم همانجا انقدر گیس های خودم را بکنم تا گیس کچل شوم...فکرشو بکن حالا من می تونم تحمل کنم نفاشی های کلیمت عزیزم را روی روسری و تی شرت و دفتریادداشت بندازند اما به این شکل؟ به خدا باید یک حکمی ،حدی ، کهریزکی چیزی تعیین بشه واسه کسی که همچین ایده ای به ذهنش رسیده...

۱۸ نظر:

ناشناس گفت...

behtarinha ro vasat arezoo mikonam,shadbashi va khandan.

b-m گفت...

عزیزم زن-شیر درواقع همون انسان-شیر شرقی است که وقتی به یونان وارد می شه به این شکل درمیاد ، من به طور دقیق نمی دونم از چه زمانی ، ولی از همون جا وارد دنیای غرب می شه و حتی در کلیسها هم می شه دید انواعی از این مجشمه رو
ببین تنها جایی که حسودیم شد همین نمایشگاه کلیمت بودددددددددددددددد

ناشناس گفت...

این بی-ام چه چشم دل سیره!!! من که کلا حسودیم شد!
اما خدایی خیلی با حال بوده که این نقاشی ها رو، رو اون خرس ها گذاشتن! بیا از این زاویه نگاه کن که اونا واسه توله های دو ،سه سالشون یکی از اینها میخرن و بچه ها از همون عنفوان کودکی!!در پی کنجکاوی هاشون، ملتفت میشن کلیمت نقاش برجسته ایست! چیزی که بنده الان ، سر پیری فهمیدم! و گرنه قبلش احتمالا اگه میشنیدم میگفتم، اسم یه نوع غذاست!خدایی فکر کن!!!اون وقت با این دید میشه بهشون نوبل هم داد!
حالا باز انتخاب با خودته

ناشناس گفت...

باید یک حکمی ،حدی ، کهریزکی چیزی تعیین بشه واسه کسی که همچین ایده ای به ذهنش رسیده...
چه جالب شمااونجایی اما ظاهرا تمامی خبرهای داخلی رو پیگیری می کنی!
شاد زی

شيرين گفت...

آخ كه داري خاطرات رو زنده ميكني. جات خالي من تمام اين موزه رو ديدم. البته من زياد هنري نيستم ، اما بهت توصيه ميكنم در يك فرصتي بري ببيني.
كاش منهم از سفرهام يادداشت و روز نگاري داشتم. ان شاالله از اين ببعد.

کیقبا د گفت...

ببخشید ما که از این عکسا و منظره ها و اسمهای خارجکی چیزی حالیمون نشد ولی ذغال گردشون ذغال خوبی بود نه ؟

آرام گفت...

همیشه به سفر و شادی همشهری ....شاد باشی ....

زن معمولی گفت...

خوب خودت فهمیدی که: بسه دیگه کشتمتون!
واقعا کشتیمون

مجتبي گفت...

گيس طلا، يه سوال بپرسم: تو مطمئني هنوز زنده اي؟ نمي دونم. گفتم حالا كه از تو زندان مي شه وبلاگ به روز كرد شايد از بهشت هم بشه!

ناشناس گفت...

همون جا بمووون دخترووو. تو رو خدا.

ناشناس گفت...

tnx.gistela

مرجان گفت...

اینقده گرم خوندن سفرنامه های توام که دیشب خواب می دیدم رفتم وین اونم تو یه مسافرخونه درب و داغون تو طبقه ی بالا با یه عالم پله های کج و معوج و غذاهای خوشمزه و مدیرش که یه زن پیر و مریض بود...خوش بگذره

گندم گفت...

هنوز اين پسستو نخوندم..ولي قارچا باعث شد كه بعد از مدتها كه اينجا رو مي خونم بيام بگم كه چقدر عاشق قارچم..اگه مي شد باهاش ازدواج مي كردم.

ناشناس گفت...

چه قدر زود زندگي اروپايي رو تجربه كردي..اصلان حسوديت نشه....به پاي من كه دارم از "تو" تجربه مي كنم نمي رسي.....دي ي ي ي...

سارا گفت...

سلام
خانومی هر روز سفرنامت را خوندم اما دوروزه نیستی!!
کجایی؟نگرانت شدیم
شایدم سرگرم چیزایی شدی که نمیشه تعریفشون کرد!!!؟؟؟

ناشناس گفت...

قربون دستت ، هر وقت از سفر برگشتی و سفرنامه نویسی تموم شد ، یه ندا به من بده که باز بیام وبلاگت رو بخونم.
مخلصیم.

شادی گفت...

من یه تی-شرت تابلوی the kiss کلیمنت و داشتم :) ای بابا رو عروسکا خیلی زشت شده. یادش بخیر. مرسی برای عکس. تجدید خاطره خوبی بود.

مليحه گفت...

ممنون كه مرا بدون دردسر ويزي و بليط و كم پولي و اين جور چيز ها يردي وين گردي.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...