در ضمن یک مسابقه اتومبیل های قدیمی هم بود که خیلی جالب بود. ماشینهای قدیمی در انواع مختلف و به شدت تمیز و براق شماره گرفته بودند و در صف بودند تا برای مسابقه آماده شوند.
با ساک خرید وارد راهرو شدم که مرد همسایه یک چیزی تو مایه فحش ناموسی گفت و منهم عین همان را جوابشان دادم. بعد که آبجی گفت اصطلاحی مخصوص اطریشی هاست که معنیش می شود" سلام خدا بر شما باد" باور کنید هیچ شباهتی به همچین معنی نداشت
خلاصه در خانه بساط گریل برپا شد. آبجی همه چیز را شست و بعد یکسری کباب گیاهی درست کرد. سیخ های چوبی که به آنها یک قارچ، یک گوجه فرنگی کوچک ایتالیایی "کیرشه تماته"(من شرمنده ام) و یک حلقه کدو و یک برش فلفل زرد.
بعد مراسم اتش راه اندختن: یک ظرف گرد مخصوص گریل که در ان ذغالهای گرد اماده ای گذاشت و بعد هم تکه های از ماده ای اتشزا در اطرافش گذاشت اتش زد. سرش را بست و رفت سراغ دنده ها و مرغ ها که در ادویه کبابی خوابانده بود. منهم سیب زمینی ها را شستم و در فویل پیچیدم و کنار ذغال ها گذاشتیم.
بسه دیگه کشتمتون. بعد از ان استراحتی و صحبتی و چای و نسکافه ای و راه افتادیم برای وین گردی
هدف دیدن قصربلودره بود که یک قصر زمستانی است . مسیر طوری بود که از جلوی تمام جاهای دیدنی وین رد می شدی. قصر بنایی زیبا با منظره ای زیباتر در جلوی آن و مجسمه زن- شیرهایی که تا به حال اساطیرشان را نشنیده ام در گوشه های بنا دیده می شد. همان حیاط های باز و گسترده با گلکاری های منظم و درختان دورتا دور .
اما مسئله مهم آن داخل بود...موزه ای که نقاشی های کلیمت عزیز من را در خود داشت. عشق من به گوستاو کلیمت از یک کارت پستال شروع شد و بعد از آن جستجوی من برای شناخت او و حالا برای اولین بار در عمرم می خواستم ضربه قلم موهای او را ببینم.

خب خیط شدم فقط نیم ساعت به پایان وقت موزه باقی مانده بود و دیگر دیر بود برای ورود چون حداقل دو ساعت زمان می برد دیدن تمام موزه. پس به دیدن قسمت فروش رفتم و می خواستم همانجا انقدر گیس های خودم را بکنم تا گیس کچل شوم...فکرشو بکن حالا من می تونم تحمل کنم نفاشی های کلیمت عزیزم را روی روسری و تی شرت و دفتریادداشت بندازند اما به این شکل؟ به خدا باید یک حکمی ،حدی ، کهریزکی چیزی تعیین بشه واسه کسی که همچین ایده ای به ذهنش رسیده...
۱۸ نظر:
behtarinha ro vasat arezoo mikonam,shadbashi va khandan.
عزیزم زن-شیر درواقع همون انسان-شیر شرقی است که وقتی به یونان وارد می شه به این شکل درمیاد ، من به طور دقیق نمی دونم از چه زمانی ، ولی از همون جا وارد دنیای غرب می شه و حتی در کلیسها هم می شه دید انواعی از این مجشمه رو
ببین تنها جایی که حسودیم شد همین نمایشگاه کلیمت بودددددددددددددددد
این بی-ام چه چشم دل سیره!!! من که کلا حسودیم شد!
اما خدایی خیلی با حال بوده که این نقاشی ها رو، رو اون خرس ها گذاشتن! بیا از این زاویه نگاه کن که اونا واسه توله های دو ،سه سالشون یکی از اینها میخرن و بچه ها از همون عنفوان کودکی!!در پی کنجکاوی هاشون، ملتفت میشن کلیمت نقاش برجسته ایست! چیزی که بنده الان ، سر پیری فهمیدم! و گرنه قبلش احتمالا اگه میشنیدم میگفتم، اسم یه نوع غذاست!خدایی فکر کن!!!اون وقت با این دید میشه بهشون نوبل هم داد!
حالا باز انتخاب با خودته
باید یک حکمی ،حدی ، کهریزکی چیزی تعیین بشه واسه کسی که همچین ایده ای به ذهنش رسیده...
چه جالب شمااونجایی اما ظاهرا تمامی خبرهای داخلی رو پیگیری می کنی!
شاد زی
آخ كه داري خاطرات رو زنده ميكني. جات خالي من تمام اين موزه رو ديدم. البته من زياد هنري نيستم ، اما بهت توصيه ميكنم در يك فرصتي بري ببيني.
كاش منهم از سفرهام يادداشت و روز نگاري داشتم. ان شاالله از اين ببعد.
ببخشید ما که از این عکسا و منظره ها و اسمهای خارجکی چیزی حالیمون نشد ولی ذغال گردشون ذغال خوبی بود نه ؟
همیشه به سفر و شادی همشهری ....شاد باشی ....
خوب خودت فهمیدی که: بسه دیگه کشتمتون!
واقعا کشتیمون
گيس طلا، يه سوال بپرسم: تو مطمئني هنوز زنده اي؟ نمي دونم. گفتم حالا كه از تو زندان مي شه وبلاگ به روز كرد شايد از بهشت هم بشه!
همون جا بمووون دخترووو. تو رو خدا.
tnx.gistela
اینقده گرم خوندن سفرنامه های توام که دیشب خواب می دیدم رفتم وین اونم تو یه مسافرخونه درب و داغون تو طبقه ی بالا با یه عالم پله های کج و معوج و غذاهای خوشمزه و مدیرش که یه زن پیر و مریض بود...خوش بگذره
هنوز اين پسستو نخوندم..ولي قارچا باعث شد كه بعد از مدتها كه اينجا رو مي خونم بيام بگم كه چقدر عاشق قارچم..اگه مي شد باهاش ازدواج مي كردم.
چه قدر زود زندگي اروپايي رو تجربه كردي..اصلان حسوديت نشه....به پاي من كه دارم از "تو" تجربه مي كنم نمي رسي.....دي ي ي ي...
سلام
خانومی هر روز سفرنامت را خوندم اما دوروزه نیستی!!
کجایی؟نگرانت شدیم
شایدم سرگرم چیزایی شدی که نمیشه تعریفشون کرد!!!؟؟؟
قربون دستت ، هر وقت از سفر برگشتی و سفرنامه نویسی تموم شد ، یه ندا به من بده که باز بیام وبلاگت رو بخونم.
مخلصیم.
من یه تی-شرت تابلوی the kiss کلیمنت و داشتم :) ای بابا رو عروسکا خیلی زشت شده. یادش بخیر. مرسی برای عکس. تجدید خاطره خوبی بود.
ممنون كه مرا بدون دردسر ويزي و بليط و كم پولي و اين جور چيز ها يردي وين گردي.
ارسال یک نظر