۲ مهر ۱۳۸۸

‫روستاهای وین

بعد از چند روز ابری امروز افتابی شده بود و اسمان ابی با تکه ابرهای به شدت سفید خیلی مزه می داد.همچین روزهایی من حمام می روم تا بعد از ان موهایم را با نور آفتاب خشک کنم. از پنجره خانه بیرون پریدم و یک قالیچه هم انداختم روی چمنها و دراز کشیدم. افتاب پوستم را گرم می کرد. ابجی هم یک چایی و شیرینی برایم اورد تا بهشتم تکمیل شود. این شیرینی ها خیلی جالبتند یک لایه پرتقال و یک لایه شکلات روی کلوچه است.
موهام که خشک شد راه افتادیم و پیاده از خونه ابجی به سمت بیرون شهر رفتیم. مردم با دوچرخه و پیاده در زیر درختان در حرکت بودند. خانه ها قدیمی و زیبا بودند مثل کتابهای نقاشی کودکی هایم تا به یک روستا رسیدیم
تصور من از روستا به شدت با این فضا فرق داشت. درو واقع ده بیشتر شبیه یک مینیاتور از شهر بود. یک کلیسا در مرکز ان ، مغازه ها با کفشهای اخرین مدل ، یک شعبه از فروشگاههای بزرگ ، سالن ورزش ، رستوران ، کافه هاوس...
و در پس زمینه همه اینها جنگل ورودخانه و زمین بازی و ایستگاه قطار
و هوا که لذت مدام است برای من تنفس چنین هوایی...ابجی می گفت که اینها دیگر دامپروری یا کشاورزی نمی کنند و زمینها و حیوانات خود را به شرکتهای کشاورزی و دامپروری اجاره می دهند به همین علت وضع مالی خوبی دارند.
بامزه اینکه مثل روستاهای خودمان زمانی که از جلوی کافه هاوس رد می شدی سرتا پایت را ورانداز می کردند...
در محله بازی پدر جوانی را دیدم که با کودک یکساله اش بازی می کرد. صحنه ای که اینجا زیاد می بینم . و اینکه هیچکس به بچه نکن نمی گوید. پدر تنها زمانی عکس العمل نشان داد که بچه علف در دهانش گذاشت .
در پشت نیمکت های چوبی کلوچه خوردیم و عجبا که اینجا هم پشه ها به من علاقه زیادی نشان دادند تا جایی که پا به فرار گذاشتیم
در ایستگاه قطار خانواده هایی که به شهر باز می گشتند با کوله و وسایل فراوان بودند و همینطور جوانانی که اماده شده بودند تا برای شب نشینی به شهر بروند این حمل و نق اینجا اخر مرا دق می دهد.



بازار میوه وین

من عاشق ناشمال شدم. شما همه از عشق من به بازارهای محلی خبر دارید. خب حالا فکر کنید وسط وین بتونید یه بازار پر از عطر و طعم و رنگ پیدا کنید. بهتره گرسنه به دیدن این بازار نرید. البته اگه رفتید هم مشکلی نداره چون طبق معمول این موجودات خورنده همه جا میز و صندلی و فروش غذا هستم. من رسما عاشق این موجودات شکم پرست شدم. و این بازار تنهای جایی بود که فهمیدن من ایرانیم. تا الان تنها حدسهایی که زده می شد ایتالیایی یا اسپانیایی بود
اما این فروشنده های ترک بامزه می پرسید : خوبی چطوری چی می خوای
یک کارشون که خیلی دوست دارم به زور ادم را مجبور می کنند که از غذاها و ترشی ها و شیرینی ها بچشد(فکر کن به زور) طبعا منم در مقابل زور اصلا مقاومت نمی کنم.
چشمم به جمال یکسری میوه جدید روشن شد که تا جایی که ممکن بود چشیدمشان که ..ای..باید عادت کرد به طعمشان
اما خوشی گذشت از دیدن این رنگها وچشیدن این طعمها و عطرها....
این وسط مقادیر ساختمان هم دیدن که به سبک یونگ استیل بودند که بامزه بودند
و طبق معمول همیشه این شهر . یک سن هم برپا بود و یک گروه می نواختند و خانم خواننده جذاب می خواند و میز و نیمکت هم گذاشته بودند که مردم هم به گوش جان می نیوشیدند و هم با حلق و دهان

۲۰ نظر:

نگار ایرانی گفت...

سن،گروه نوازنده،نیمکت برای نشستن و گوش دادن،جنگل،روستا،بازار محلی....
آخر منو میکشی با این تعریفات،فکر کنم فرارکنم قاچاقی بیام اتریش.خوش باشی جاودان

ناشناس گفت...

خب مارو سننه!!؟ مگه مجبوری وبلاگ بزنی که از شیرینی خوری و شرو پرهای دیگه بنویسی! یکی اونور دنیا بهش تجاوز میشه و جسدش سوزانده میشه, یکی اینور از روستاهای اتریش جوگیر میشه! عجب دنیائیه!

MoNO گفت...

با عرض معذرت از صاحب خونه می خوای یه حالی نیم چه اساسی به این ناشنوووس خودمون بدم!!!
اولا شما برو چایتو بخور کسی نگفته بیای اینجا وبلاگ گردی که خونت به جوش بیاد غیرتی بشی و رگ بزنه بیرون و اخر سر سکته مغزی بزنی یه دنیایی رو از دست امثال خودت راحت کنی!!!پس برو سر کوچه خودتون بوق بزن!!باشه گل باقالی عزیز؟
همه ی ما ایران رو دوست داریم و با توجه به علاقه شدید حضرت بانو گیس بلوند به ایران من می دونم ایشون خیلی خیلی بیشتر از شما نگران ایرانه ولی برای اینکه اندک شادی که داره و بین ما تقسیم کنه اینکار می کنه تا دلهای ناشاد ما هم یه خورده از غم زدگی دور باشن
---------- ادامه اخبار

راستی حضرت بلوند گیس یه سوالی همیشه در دل من قل قل می زنه اینکه اینا کارم می کنن??? ( اگه گفتی چرا علامت سوالا اونرویه؟؟ )
و دیگر لطفا عکس های دارای خلاف شرعی نگذارید!!! والا به اماکن می فروشمت می رم دو تا مانکن بدون سر جایزه می گیریم.انتخاب با شماست

ناشناس گفت...

هیچ دقت کردی وین، خیلی شبیه اوین نوشته میشه و گاهی اوقات آدم اشتباه می کنه؟ فکر می کنه تو رو هم گرفتن؟

علی رشوند گفت...

سلام
سفرخوش بگذر
سفر درسها میاموزد

زن آن سوی آیینه گفت...

بانو آنقدر از سفرنامه تان به وجد آمدم که یک پست معارفه به افتخارتان ترتیب دادم. همیشه از گوگل ریدر می خوانمت یعنی تقریبا هروقت بیام نت. خوشحالم که خوشحالی و الحق که سفرنامه نویسی ات حرف ندارد.

مرسده گفت...

سلام عزیزم بهت ایشالا خوش بگذره اینجا، میبینم که همه رو شیفته کردی با تعریف هات. اون بازار ترک‌ها رو که نوشته بودی، اسمش نشمارکتِ

donata گفت...

man ashegheeeee safarnamehatam.

sorry man fonte farsi nadaram. vase haminam az comment dadan sarfe nazar mikonam. vali mage to mizari ba in tarif kardanat!!

boos

فرید صلواتی گفت...

از این زانتیا نگرانم !!!!!

ناشناس گفت...

MoNO همه اون زور و زِری که زدی درست, اما آخرش ما نفهمیدیم دستمالت یزدی بود یا تبریزی!؟

شهرزاد گفت...

شايد آن فروشنده ها هم از شيوه نمك گير كردن استفاده ميكنن بخوري تا مجبور شوي بخري؟

MercedeAmeri گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
me گفت...

آقا یا خانم
تو احتیاج به فونت فارسی‌ نداری که، برو اینجا بنویس http://www.behnevis.com/ ، کپی‌ کن هرجا که میخوای.

مرسده گفت...

گیس جان، انقدر خوب مینویسی که من هم شروع به نوشتن بلاگ کردم. تو چند وقت دیگه وین هستی‌؟ اگه دوست داشتی‌ میتونیم با هم یه دفعه قرار بگذاریم بریم بگردیم.

آرام گفت...

به به ... جداً با این توصیفت ما هم لذت می بریم ....

akram گفت...

سلام

میشه همش سفر باشی ؟؟ خوب!!؟یعنی اونجا بمونی
:)
برای ما هی از اینا تعریف کنی، آخه خیلی شادمون می کنی یکمَم دلمونو آب می کنی!

Unknown گفت...

سلام گیس طلا. اینجا رو از طریق یکی از دوستام پیدا کردم. من از اول سپتامبر اومدم وین برای ادامه تحصیل و معماری میخونم. از این سفرنامه ات تازه دارم چیز یاد میگیرم. فردا میرم دیدن یه سری جاهایی که نوشتی. اگه بدونی چقدر هیجان زده شدم و قدر دونستم با خوندن نوشته هات!!!! این دفعه اومدی دوست دارم ببینمت.

Unknown گفت...

اینم یادم رفت بگم که ای کاش آدرس دقیقتر میدادی از جاهایی که رفتی.

گیس طلا گفت...

سلام شکوفه جان
من از نقشه وینی استفاده میکردم که ادرس تمام مناطق دیدنی زیر ان نوشته شده بود. با همون کارت راه می افته و البته نقشه اوبان ها که اونم پشتش هست
خوش بگذره

Unknown گفت...

ممنون از جوابت . من نزدیک شونبرون هستم و تقریبا مرکز شهر. دیشب از سفرنامه ات یه لیست نوشتم از جاهایی که میخوام برم. :D

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...