۲۲ آبان ۱۳۸۸

بازم خوانسار

دهانم از زیبایی خانه ای دو طبقه با ایوان و شیروانی باز مانده بود که رهگذری گفت برو جلوتر...در انجا با خانه ای اعیانی روبرو شدم که حالا حسینیه شده بود. یعنی شوک شدم از بزرگی خانه ، سر در کاشیکاری شده و ان همه پنجره های ارسی و در چوبی، وارد شدم حیاط بزرگ مستطیلی با حوض و فواره ...زنی در یکی از ان همه اتاق داشت جارو می کرد. معلوم شد صاحب اینجا اتاقها را اجاره داد بود و ...نمی دانم میراث فرهنگی این شهر دارد چه غلطی می کنید. یعنی هیچ راهی برای نگهداری این خانه نیست؟
بعد از گذر از کوچه پس کوچه های برگریزان خوانسار
به خیابانی حیرت انگیز رفتیم برای خوردن کباب معروف اینجا. درختان چنار دو طرف خیابان به هم رسیده بودند و تونل عشاقی درست شده بود سخت زیبا ...سخت..
در کبابی بساط خنده برپا بود دیگر، فردین دو تا برگ چنار و گردو در دستش گرفته بود و می گفت فقط این دو نوع کباب برگ را می توانید سفارش بدهید.
زهرا قصد داشت گیاهخوار شود و رضای اصفهانی می گفت: خیلی کار خوبی می کنی اون وقت با هم می ریم رستوران من کباب می خورم تو ریحونا رو!
نمی تونم بگم کباب محشری بود اما برای ما که در سفرهایمان طیبه معمولا اجازه این ولخرجی ها را نمی دهد، حسابی بچه ها دست گرفتند که بخورید که تا شش ماه دیگر تو سفرها باید بادوم و نون بخورید(گویا در یکی از سفرها که من نبودم کار به این غذا هم کشیده بود) طیبه هم باخونسردی در جواب متلک ها می گفت که شش ماه بعدی هم اینقدر تابلو نشون ندید که کباب نخورده هستید!
پسرها کنار دخترها می نشستند چون عقیده داشتند که معمولا چیزی باقی می ماند
و فردین کنار من حسابی حالش گرفته و به همه توصیه می کرد بی خیال من بشوند که اصلا دخترانه غذا نمی خورم!
بیتا از دستشویی کبابی بیرون آمده به من می گوید: هرگز به شیر آبی و قرمز توالت اعتماد نکن..توصیه ای از یک داغ دیده!
از کبابی بیرون امدیم و حیفمان می امد از زیر این تونل رنگارنگ خارج شویم.
به دنبال ادرس دوستم برای خرید عسل و گز خوانسار رفتیم
از اقای متوسلی صاحب پیر و بامزه مغازه بهار گز بادومی خریدم که الان در حال نوشتن دارم پنج تاشو با چایی خورم و حقیقتا تازه و خوشمزه است.
پیرمرد با دقتی طولانی گزها را چک می کرد و پول را حساب می کرد و از گز تعارف می کرد. خیلی دوست داشتنی بود...
بعد از ان به پایتخت رفتیم که گفته بودند زیباست...و زیبا
خیابانی پر از درختان رنگین. انقدر که بچه ها طاقت نیاورند پایین پریدند و عکس و دست و رقص اینم زهرا که دوره اماتوری عکاسی را می گذراند
فردین و مهدی به شیوه مانکنهای فشن تی وی عشوه کنان به سمت دوربین می امدند و ژست پایانی را دست به کمر می گرفتند و می رفتند. یعنی ترکیدیم از خنده . یک عروس و گروهش هم برای فیلمبرداری امده بودند که گویا از نیت سو بچه ها در رقصیدن جلوی ماشین و شاباش گرفتن اگاه شده بودند که پا به فرار گذاشتند.
شهر زیبا را پشت سر گذاشتیم و به سمت فریدون شهر حرکت کردیم

۲۲ نظر:

مجتبي گفت...

مي گم اين فردينو از طرف من مي بوسي؟ مرسي.

آدن گفت...

دفعه بعد منم میبری؟ قول میدم دختر خوبی باشم!

دناتا گفت...

آقا منم ببرررررر. تو رو خدااااا. کاراتونو میکنم اونجا. هر چی بگید هم گوش میدم.

آدن گفت...

خانم جان!
ما بعد از عید میریم! دعوتنامه هم میفرستیم به محض اینکه رسیدیم اونجا!!!
چی میشه حالا یه سفر منو با خودت ببری؟
پیشنهادم خیلی خیلی جدیه! تازه من خیلی خوب بلدم تو چادر زندگی کنم. به خدا اینکاره ام! سوسول نیستم!!!!

الهام - روح پرتابل گفت...

اگر شما زندگی می کنید پس من چه غلطی می کنم؟

حواس پرت گفت...

و این است معجزه ی طبیعت...

nazanin گفت...

اگر بگویم آن آقای متوسلی فامیل من است و محرم به من باور می کنی؟

زیژخک دیوانه گفت...

چقدر have fun بودید...

یه شدت یا دوران دانشجوییم تو اصفهان افتادم و اینکه یهو با بچه ها کاملن بی برنامه و یک دفعه ای پایه می شدیم می زدیم به جاده و بیابون ها و شهر های بزرگ و کوجیک و روستا های اون دور و بر ها...

کیقباد گفت...

خوشحالیم که به شما خوش میگذرد.
باز هم خوش بگذرد . بیشتر

nazoo گفت...

گیس طلا جان میشه ادرس اون عسل فروشی رو به ما هم بدی؟؟

memol گفت...

یعنی می خوای بگی تا خوانسار رفتین و نرفتید گلپایگانو ببینید؟
http://www.47m.persianblog.ir
حتما یه سر به این وبلاگ بزن.زود

علی ف گفت...

به به به
رفتی ولایتمون گیس طلا؟
یه خورده اونورتر ده ماست : قودجان کاش میرفتی و میدیدیش (شایدم رفتی؟)

خسته گفت...

شاد باش. خوش بگذران و زندگی کن. خوش باشی.

مامان ارشك گفت...

چقدر خوانساري اينجا زياد بود و من خبر نداشتم.
مي دوني يكي از افتخارات جديد مردم خوانسار چيه. اينه كه ا.ن. در سفر استاني رفته اونجا و از مردم معمولي هيچ كس نرفته پيشوازش فقط عده اي از مسوولين رفتن. اون هم در عوض نه بودجه اي به اين شهر اختصاص داده نه كاري براشون كرده.
كاش آدرس خونه عموم رو داده بودم. حداقل عمرش 80 سال است و يكي از همون چشمه ها هم از حياطشون رد مي شه.

باراکا گفت...

سلام گیس طلا جان
من از دیدن این عکسها به هیجان اومدم می خواهم اگر بشه شنبه 7 آذر بریم اونجا اگر اطلاع دارین اون موقع مناسبه راهنمائی کنید ممنون میشوم و همچنین چند روز نیاز داره واسه جاهای که شما رفتین و کجها باید بریم و اقامت شب رو هم اگز زاهنمائی کنید ممنون میشم:)

آرام گفت...

به به ، خانم گل باز تو سفر رفتی و با تعریف هات ما رو غرق لذت کردی .... خوشم میاد از این " نوع نگاهت " .... شاد باشی .....

گیس طلا گفت...

باراکا
حقیقتش ما جا داشتیم اما من مهمانسرای ایرانگردی جهانگردی را ابتدای خوانسار دیدم. مافقط خواسنار و فریدون شهر را دیدیم اگر به شهرهای دیگر هم بخواهید بروید مثلا گلپایگان فکر کنم بیش از دو سه روز احتیاج دارید

كنج گفت...

مي ميري منو با خودت ببري؟ تو نمي دوني من چقدر خوش سفرم؟ فاني مترم بالاست؟ بميري گيسو بري زير فرقون..

mehrnoosh گفت...

اين رنگ زرد تو عكس ها خيلي زنده ست...طوري كه آدم شك ميكنه پاييز فصل مردنه يا زندگي؟!

شبح اپرا گفت...

سلاااام. ذوق مرگ شدم این وبلاگ رو دیدم :دی
موافقم خوانسار به شدت زیباست و هواش محشره! آقای متوسلی هم که گفتین میشناسم بر حسب اتفاق :دی
اما دفعه بعد گزفروشی عصاری رو بهتون معرفی میکنم
دیگر اینکه راه سرچشمه به سمت مرکز شهرستان، اگر از کوچه پس کوچه ها برین خیلی قشنگه و خوب اون خونه ای هم که گفتین کلی قشنگه
به عنوان پیشنهاد بعدی: ماه محرم، 3 روز آخر رو برین اونجا! مراسم جالبناکی دارند :)

شبح اپرا گفت...

اهان راستی من خودم تو تهران زندگی میکنم از کودکی، ولی پدر و مادرم اونجا متولد شدن :) و متاسفانه به آب و هوای اونجا حساسیت دارم! برادرم همیشه میگه به تو هوای تمیز نمیسازه :دی

طلا گفت...

ما سالی چند دفعه میریم اونجا آخه پدر و مادرم اهل اونجا هستند واقعا از جای خوبی حرف زدی همیشه برو حالشو ببر

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...