۱۹ فروردین ۱۳۸۹

هیچ نماند

امروز برای اولین بار از این حضور 18 ساله ام در تهران به خیابان صاحب جمع رفتم برای دیدن بازار امین السلطان. همیشه اسم انها را شنیده بودم و هیچ تصوری از این "چاله میدان"- که در دعواها همه از ان امده اند- نداشتم.

نمی دانم برگ درختان تازه جوانه زده بود یا رگبار بهاری و یا حضور ان همه ارواح گذشتگان که نوستالژی عجیبی بر سراسر خیابان سایه انداخته بود.

نه اثری از ان مرد قدرتمند بود و نه از ان همه جاه و جلال و مال و منالش..شاهان و وزیران وتاجران همه در زیر قطرات باران تبدیل به مغازه دارانی می شدند که هنوز رسم بفرما زدن را داشتند و موتوری هایی که لابلای ادمها می راندند تا اجناس را به افراد برسانند...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

:)

عسل چشم گفت...

اینجایی که می گی کجا هست گیس طلا جان؟

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...