۱۷ خرداد ۱۳۸۹

به سوی اورست

فولاد محله را رد کردیم و به دنبال سه راه تلمادره می گشتیم . در نت گفته بود که 25 کیلومتری کیاسر باید پیدایش کنیم که کردیم. تابلو خیلی کوچک بود که روستای مورد نظر ما هم روی ان بود . نام زیبایی دارد این روستا" اورست" orest یک سوپری بود که تصمیم به خرید از ان گرفتیم سوپری ابن عباس که از گرانی دقیقا سرگردنه بود فقط برای بیتا بستنی گرفتیم. یک دستشویی هم با شعار مرگ بر دیکتاتور داشت که برای گرفتن پولش دنبالمان می دویدند.
به سمت روستا به راه افتادیم و اسفالت جاده تبدیل به چاله های اتشفشانی شد. همه مسئولین باید از خجالت بمیرند. روستاهای پشک، کوات و قلعه سر و مالخاست سر راه ما بودند. در بین جاده در کنار کوه زیر یک درخت امامزاده ای بود که به قول فردین نوساز در دست احداث بود! اما تنهایی خوبی داشت .

پیاده شدیم و سرکی به داخل ان هم کشیدم که فانوسی در ان روشن بود

و دوباره به راه افتادیم. فردین که جلو نشسته بود مدام به ارزو درباره سرعتش تذکر می داد و ارزو می گفت: هیس! فردین با لهجه شخصیت کودکش می گفت: ها می دونم ننمون هم به بابامون همینو می گفت و بابامون می گفت یعنی خفه شو
منظره ها زیباتر شد. زمین های زیر کشت جو سبزی قشنگی را پخش می کرد همه جا و تک درختهای با اشکال عجیب.
از جلوی روستای مالخواست که ردشدیم بچه های ده با ژستی پیرمردانه خوش امد می گفتند.
به دو راهی رسیدم که روی سنگی به سادگی نوشته بودند باداب و چون سر ظهر بود و گرسنه بودیم . تصمیم گرفتیم اول به اورست برویم و خرید کنیم بعد نهار را کنار چشمه بخوریم.
وارد ده که شدیم دیدیم تمام مردم ده سیاه پوشیده اند و قران هم پخش می شود. به این نتیجه رسیدیم که هرچه زودتر از انجا در برویم که خطرناک است. روستا نانوایی نداشت و تنها مغازه باز ان هم چیز زیادی برای خرید نداشت اما بانوی مهربان فروشنده مدام اصرار داشت که برای نهار به حسینیه و مسجد برویم و ما مدام طفره می رفتیم تا زمانی که دوزاریمان افتاد که مراسم مسجد مربوط به زنی از اهالی ده است و نفسی به راحتی کشیدیم وبه قول فردین دعوت به مرده خوری را قبول کردیم

۷ نظر:

حواس پرت گفت...

حتماً شما مهمان های خارجی! را کلی هم تحویل گرفتن!
همه ی این ها به شدت برای من آشناست، مخصوصاٌ نگاه بچه های روستا!

ناشناس گفت...

به به
دوباره ددر
بیا بده اون فیلمنامه و پایان نامت و سوالهای بچه ها و ... رو من می نویسم

sherry گفت...

سفر به مازندارن! سال هاست که ندیدمش و شاید و گویا دیگر دیداری در کار نیست ولو که مازندران شهر من یاد باد!
مالخاست اسم کاملش "عاروس مال خواس" هست که به معنی جایی است که مال(چهارپایان) عروس در آنجا خوابیده!
چه کار خوبی می کنید که به همه ی ایران سر می زنید و لذت می برید از طبیعت کشور، خوش بگذره و سلامت باشید

sherry گفت...

راستی خانم استاد، جسارتا تا جایی که من توی عکس می بینم آن چراغی که تووی امامزاده ی قرن بیست و یکم روشن است، فانوس نیست، اسمش به زبان مازندرانی "لَمپا" است که از زبان روسی آمده که لامپا و لامپ از همین ریشه هست و در فارسی هم بهش گِرسوز_گرد سوز_ می گویند. فانوس چراغیست معمولا نفتی که دسته دارد و از بالا هم روی شیشه اش که در محفظ مانندی با چند سیم پوشیده شده سرپوش فلزی دارد تا هنگام حمل دست را نسوزاند و بیشتر کاربرد چراغ قوه امروزی را داشته برای روشن کردن راه کسی که در تاریکی راه می رفته.
البته این اطلاعات به درد مردم شهر و دارای برق نمی خوره اما گفتم بلکه دوست داشته باشه کسی بداند!
زنده باشی

سندباد گفت...

چه جالب!
ایشالله بازم از این مسافرتای خوب خوب بری و برامون بنویسی جییییییییگر ( فردین رو هم ببر تو رو خدا )

havva sepid گفت...

agar in fardin nabashe omran be shoma khosh begzare akhare safar bayad barash hadiye tashokor bekharid be khoda .

درویش23 گفت...

بابا 4 قدم تو همون روستای مالخواست که بالاتر میرفتین نیرسیدید خود بهشت. عکسهای این بهشت رو هنوز دارم. باید از روستا میگذشتین.
جای بسیار زیبایی رفته بودید.
در ضمن مسیرهای بهتری رو هم میتونستید انتخاب کنید. زیباترف کوتاه تر و شاید خاص تر از خیلی جهات.
به هر حال پایدار باشید و خوشگذران!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...