۱۹ خرداد ۱۳۸۹

باداب سورت ِ زخمی

مسیر چشمه خاکی بود و از یه سربالایی هم که اصلا نتونستیم بالا بریم. پارک کردیم و پیاده شدیم. من و فردین که قبلا عکس چشمه را دیده بودیم می خواستم آرزو و بیتا را سورپرایز کنیم اما خودمون بیشتر سورپرایز شدیم.
مثل همیشه خرابکاری های بشر
مردم با موتور و ماشین می اومدن روی طبقه های چشمه که در نت خونده بودم باید پابرهنه روی انها حرکت کنیم که خیلی زود خرد می شدند.
وحشتناکتر از همه چاله ای بود که مردم در مسیر چشمه کنده بودند و یک استخر کوچک برای شنا کردن درست کرده بودند . اب در این قسمت جمع می شد و به بقیه پلکان نمی رسید در نتیجه تنها یک سوم از این طبقات باقی مانده و بقیه خشک شده ان بود.
وای از توانایی ما در حفظ منابع طبیعی کشورمان. مجموعه های که سالیان دراز طول کشیده بود تا طبیعت ان را بوجود اورد ،گمان نکنم دهسال دیگر بیشتر دوام بیاورد.
امیدوارم مردم محلی راه ورود ماشین و موتور را ببندند و استخر را پر کنند تا شاید زیبایی باز گردد. البته اعتراف می کنم که ما هم نتوانستم در مقابل استخر کوچک مقاومت کنیم و به اب تن زدیم که خیلی شور بود. عجیب این بود که در بالای کوه در اب باشی و این منظره روبرویت باشد.
پس از مدتی ابتنی بیرون امدیم و پنیر و هندوانه را با نانهای محلی خوشمزه ای که بانوی مهربان اورستی به ما داده بود خوردیم و عصر دوباره به کنار چشمه رفتیم که در عروب افتاب انعکاس اسمان در ان زیباترش کرده بود. از چشمه ای دورترک اب ترش گازداری خارج می شد که برای معده مفید بود که بطری برای خواهرک پرکردم و به راه افتادیم.
مسیر در غروب افتاب و موسیقی های فردین عجیب شده بود. عطر گیاهان فضای ماشین راپر کرده بود. مزارع جو با ان نسیم خنکی که بر ان می وزید. چهارگوشهای کوچک بنفش که گل گاوزبان بودند گویا و بوته های اسفند حاشیه جاده ...تک درختهای تیره رنگ در غروب تا زمانی که تاریکی همه جا را گرفت و به فولاد محله رسیدیم و به دنبال جایی به خوابیدن مسجد انجا را پیدا کردیم که به شدت مهمان نواز بود و خانواده های دیگر نیز انجا بودند. کنسروهای لوبیا و ماهی را با خیارشور و نانهای اورست خوردیم و فردین ماجرای ختنه شدن برادر زاده شو تعریف می کرد که دکتر بهش گفته شلوارتو در بیار اونم گفته خودت شلوارتو دربیار. بعد که بالاخره شلوارش دراوردن هنگامی که دکتر قصد معاینه را داشته یه مشت کوبیده تو چشم دکتر !!
در کیسه خوابها بیهوش شدیم با یاد اوری اینکه هنگام نماز ضبح بیدار شویم که در قسمت مردانه خوابیده بودیم .

۶ نظر:

حواس پرت گفت...

چی بگم والا!

حواس پرت گفت...

ولی عکسا خیلی کوچیکن. اصلاً گویا نیستن!

www.58e.blogfa.com گفت...

بابا كلن مي رفتين تو كيسه خابا زيپو مي كشيدين بالا. اون وقت يه دل سير مي خوابيدين. كسي نميومد چك كنه اون كسي كه تو كيسه خوابه مرده يا زن

مژگان گفت...

من عکسهای پست آخرت رو نمی تونم ببینم. اشکال از منه؟!!!

سندباد گفت...

ممنون از راهنمایی
بیشتر از همه بابت دیوونه گفتنت ... خیلی خوشم اومد
راستی نمازتون که قضا نشد ؟
فردینش کم بودها ... یادتون باشه

کارمند گفت...

1. آيا گروه شما عضو جديد هم مي پذيرد؟
2. به نظرم" فردين" برخلاف ظاهرش، آدم غمگين و رنجوري است. اساسا آدم هايي که زياد شوخي مي کنند يه جاي کارشان ايراد دارد.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...