امروز صبح از مزکز شهر که محل زندگی بنده است در این گرمای سوزان رفتم بالاترین نقطه شهر جهت انجام کاری و بعد از چندین ساعت حرکت را آغاز کردم به سمت به پایین ترین نقطه شهر جهات انجام کاری دیگرو بعد از مدتی اومدم خونه و اس ام اسی آمد که فهمیدم باید بروم به شرقی ترین نقطه شهر جهت انجام یه کار دیگه و
من نهار خوردم و رفتم تو تخت خوابیدم و الان اومدم بیرون
چرا؟
چون حدس می زدم که حتما بعدش باید برم به غربی ترین نقطه شهر و با این روش از وقوع این امر دردناک جلوگیری کردم.
۱۲ نظر:
امیدوارم شهر شما به بزرگی شهر ما نباشد، چون دور از جان الان حال بنده را پیدا می کردید. حال کسیکه که خانه اش در شهرکی در حومه ی شهر است ( شاید اندازه ی شهر شما) نه در مرکز! و تنها آخر شب میتواند در آنجا اطراق کند.
قهقرا:-دی
ه روز عجیب و در عین حال جالبی داشتی.شادکام باشی
فکر خوبی کردی
میگن تا سه نشه، بازی نشه... یعنی با رفتن به شرقی ترین نقطه، قضیه تموم میشد :))) حالا امیدوارم "در شرق خبری نبوده باشه" اینقدر جالب که براش غصه بخوری!
مشکل تهران زندگی کردن اینه که اینقدر جابجایی توش سخته. من که در عرض نصف روز میتونم هر چهار جهت شهرو تا آخر برم و برگردم. اصلا خواهرکم چرا نمیای پیش خودمون. از اون تهران بی سر و ته بزن بیرون....
akheeeeeeeey khaste nabaashi pahlevooon
خواستي بدينوسيله از تاكتيك نه شرقي نه غربي استفاده كني نه؟ دارمت!
یاد بازی "کشتیران" و کوبیدن میخ مهره در چهار جهت صفحه برای زدن ناو، ناوچه و ... افتادم.
و بهترین استراتژی
شده حكايت بچه اي كه هر چه بهش ميگفتند بنويس الف نمينوشت .
پرسيدند چرا نمينويسي الف ؟!
گفت اگر نوشتم الف ، بعد بايد بنويسم ب ، بعد پ ، بعد ... و بعد بايد تا ي برم !
حيف! كاشكي مي رفتي بعد مي اومدي در غربي ترين نقطه شهر پيش ما مي موندي .ماهم تنها نمي مونديم. كلي هم دوست جون جوني مي شديم.
اوووه ! گیس طِلا جان ! من اینقدر اینطوری شدم ! می گن آخرش تو راه های تهرون جان میسپرم !
نمی دونم والا اینطور میگن ملت !
ارسال یک نظر