به میدان تقسیم یا به قول خودشون تکسیم رسیدیم که اینقدر در این یک هفته مبدا و مقصد ما بود که رسیدن به آن حس رسیدن به خانه را داشت.در میدان مجسمه اتاتورک بود و مردی که شایعه شده بود رضا خان است و ایرانی ها با ان عکس می گرفتند و بعدا معلوم شد یکی از وزرای اتاتورک بوده است.
همیشه اطراف میدان پر از کبوتر بود و زنانی که گندم می فروختند و توریستها می خریدند و با هجوم کبوتر ها روی سرشان عکس می گرفتند . بیتا هم خرید و عکس گرفت من اما متوجه شدم لذت دویدن به دنبال کبوتر ها و پر دادنشان خیلی بیشتر از دان دادنشان است. و هر بار که به میدان می رسیدیم من به میان کبوترهای می دویدم و عکس توریستها را خراب می کردم. آخری ها اخلاق بیتا هم خراب شده بود و داشت به من راهنمایی می کرد که نیازی به دویدن نیست و با چرخاندن کیف تعداد بیشتری کبوتر پرواز می کنند!!
در میدان همیشه گروههای موسیقی می خواندند و می نواختند به خصوص یک گروه سرخپوست با ان فلوت حیرت انگیزشان که بر جا خشکتان می کرد. سی دی موسیقیشان را هم می فروختند که من نخریدم (بیتا خریده و می خوام مخش را بزنم برام رایت کنه)
بعد از ان وارد خیابان استقلال شدم که خیابانی بود....
پائولو کوئیلو چرت و پرت زیاد گفته اما یه جمله اش را دوست دارم که می گوید شهرها مانند زنان هستند باید زمان بگذاری تا زیبایی هایشان را نشانت دهند.
و البته این جمله اش به خیابون استقلال هیچ ربطی نداره! شما در اولین نگاه عاشقش می شد. به غیر از روزهای تعطیل که خیابان شبیه تظاهرات علیه تقلب در انتخابات می شه ، بقیه روزها و شبها این خیابان به شدت نوستالژیک است. مطمئنم که این خیابان وارد خوابهایم خواهد شد.
خیابان سنگفرش است و ماشین از آن عبور نمی کند. دو طرف خیابان مغازه است و رستوران و کافی شاپ که همه دو طبقه هستند و منم که به قول سیما عشق ارتفاعات دارم، یکی از تفریحاتم این بود که در طبقه بالا بنشینم و به مردمی که عبور می کنند نگاه کنم.
توریستها لباسهای تابستانی رنگی از همان معازه ها خریده بودند و پوشیده بودند و به رنگهای خیابان اضافه کرده بودند. مردم از همه رنگ و نژاد ، با انواع مختلف پوشش و قیافه، سیر نمی شدی از دیدن ادمها ، ار راه رفتن بین انها.
حالا برسید به شبها که گروههای موسیقی شروع به کار می کردند. زن و شوهر نابینایی که فلوت می زدند، مادر جوانی با دخترش که گیتار می زد، پسرهای جوانی که در یک کوچه سربالایی درون یک شرابفروشی آهنگهای غربی را می خواندند و می نواختند. زن موبوری که به تنهایی ویولن می زد...و همه را می توانستی هر شب ببینی ، انقدر که پس از مدتی جزو آشنایانت می شدند.
اولین ورود ما نزدیک ظهر بود و همه گرسنه بودیم و ان همه رستوران وسوسه برانگیز. سرانجام یکی را انتخاب کردیم وسینی ها را برداشتیم و به مرحله دردناک انتخاب کردن رسیدیم.
بعی رسما تا اخر سفر قیافه های سرگردان ما چهار تا ،با دماغهای چسبیده به شیشه و گیج و سردرگم بین انواع غذاهایی که قل قل می کردند ، باعث لبخند فروشندگان می شد. اخه شما نمی تونید تصور کنید چقدر متنوع بود و چقدر ارزان
ما هفت روز انجا بودیم و ظهر و شب غذا خوردیم .یعنی هر کدام 14 نوع غذا را تجربه کردیم و تازه هیچوقت شبیه به هم انتخاب نکردیم یعنی 56 مدل عذا !می فهمید چقدر انتخاب مشکل بود؟! و تازه هیچوقت قیمت غذای من از 10 لیره بیشتر نشد. حساب کنید لیره ای 700 تومن
از دستشویی که بیرون امدم معصومه اولین قاشق سوپش را در دهان گذاشت و قیافه اش مثل این بود که بهشت را تجربه کرده است
البته همین سوپ هفت روز معصومه را خراب کرد چون او تا اخرین روز سوپ سفارش می داد و هیچکدام مزه این اولین را نداشت!
اسم دستشویی امد. دیگر در استانبول از آن توالتهای ایرانی که پارچ داشتند زیاد دیده نمی شود. همه جا توالت فرنگی است اما با اختراع به شدت دلچسبشان مشکل را به خوبی حل کرده اند. همان لوله آبی که درون لگن تعبیه شده بود و شیرش در کنار دستت بود و یک شستشوی اساسی انجام می گرفت. بر خلاف اروپا هیچ دستشویی را بدون دستمال ندیدم و پلاستیک یکبار مصرف هم بر روی محل نشستن بسیاری از توالت ها بود.
عذاهایمان را خوردیم و تا اخر سفر به ظرفهای همدیگر ناخنک می زدیم و من تقریبا همه طعم ها را دوست داشتم و معصومه تقریبا از همه غذاها ( به غیر از سوپه ) بدش می امد!
با لذتی عمیق بیرون امدیم و اولین خرید حیرت انگیزمان را انجام دادیم. لباس شب به قیمت 7 لیره ! طبعا خودمان را هلاک کردیم
قدم زدیم و قدم زدیم و قدم زدیم و رنگ دیدیم و نور و شادی تا صندلی ها حصیری یک کافی شاپ که در خیابان بود ما را وسوسه کرد . نشستن روی انها و نگاه کردن به مردم و البته بیشتر برعکس
خب برخلاف اروپا اینجا همه به هم نگاه می کنند .اتفاقا خیلی هم نگاه می کنند و به خانمها هم بیشتر از بقیه نگاه می کنند اما حقیقتا اصرار دارم که نگاهشان اصلا آزار دهنده نبود. چنان با صداقت و شیرینی نگاه می کردند که چاره ای جز لبخند نداشتی
بسیار زیاد شنیدم که به فارسی می گفتند شما ایرانی ها خیلی قشنگید و این کلمه قشنگید را خیلی بامزه تلفظ می کردند و ما هم دوستانه تشکر می کردیم. در سراسر این سفر هیچگونه آزار جنسی نه به صورت کلامی و نه رفتاری در هیچ کدام از محله های بالا و پایین استانبول برای ما رخ نداد.تنها متلکی که شنیدم در یکی از جزیره ها بود که توسط یک ایرانی خطاب به با سن من (که معرف حضورتان هست ) صورت گرفت!
انجا نشستیم و چایی ترک و اب پرتقال پر ملاط و کافه لاته خوردیم و شبیه چهار تا خرس قطبی با شکمهای ورم کرده برگشتیم هتل و باز هم شبیه خرس خوابیدیم
۲۱ نظر:
دارم میمیرم برای دیدن استامبول.
حق
درود بر شما
رسیدن به خیر
چون همیشه عالی بود.
تصویرسازیها و خاطرهپردازیها...
شاد زی.
:*
می خوام برم با این تعریفهای زیبات
می خوام برم با این تعریفهای زیبات
khanoom kherse dooset daaram
jeddi be nazaretoon paolo c chert o pert mige?
yani ghazaatoon az lebaas shab haa geroon tar bood?
ey val
enghade ghashang neveshtin aadam mimoone az kojaash khoshesh biaad
ایجوری نمیشه خواهر باید سال دیگه برنامه ام جور کنم و برم. فقط نمی دونم
دید من هم به قشنگی تو خواهد بود یا نه.
صبا
خوب شما و دوستاتون دارین غذا میخورید یکی میاد یه لگد محکم میزنه زیر میزتون و بعدش قاه قاه میخنده ...
ژانر کفترایی که شمامیپروندید.....
سوپش رو نمیشه با هیچی عوض کرد که خیلی میچسبه، مخصوصاً وقتی با پنیر باشه!
yani alan bande dar ottawa hasrate ye lahzeye estanbol ra bokhoram?khoda ro khosh miad injoori minevisi man hasrat bokhoram?hala man koja o estanbol koja?inhame raaaaaaaaaaaahhhhhhhh!
سلام
سلام از نوشته هات و حال خوبت لذت بردم
می فهمم چی میگی.استانبول یک شهر ازلی ابدیه.یه جوریه که همش می خوای بری.پارسال با خواهر برادرم رفتیم.برادرم بار اولش بود.می گفت زودتر بمیریم بلکه در زندگی بعدی تو استانبول به دنیا بیاییم!!!و غذاهاش رو که دیگه نگو...و کمپلیمانهای به قول تو شیرین و بدون نگاه کثیفشان....دختر ایرانی چوخ گوزل...دلم رفت....
ماشاا... همش مشغول خوردن بودید . یه فود سفری می ساختید
سلام گیس طلا جان...فردا دارم میرم ولایت شما ...اولین بار میرم شیراز ..کلی هیجان زده ام...
اگه به غیر از جاهای معروف پیشنهادی داری بهم بگو...از رستوران و فالوده فروشی و هر چیزی که فکر می کنی باید ببینم.. تو تنها دوست شیرازی من هستی...رسیدنت هم به خیر
zanai tork ke kheili kheili khoshgel hastand vali mardaye tork
engar az zanaye iran bishtar
khosheshan ayad man har moghe
turky miram hal havaye dore osmani
miyad jelo checham shayad be
khater khoondan shabhaye srai
aha 3 ta az doostaye man shooshoo
turk daran har 3 razi mesl inke
mardashoon khooban albate az no
tahsil karde pooldar choon in 3 ta
ba koon oftadan too estakhr asal
عکس نمیذاری؟
من دون نخریدم ،
در ضمن اطلاع رسانی کن که این بیتا اون بیتا همیشگی نیست ، همه فک می کنن این همونه، نگی این بیتا کیه ها ، فقط اطلاع رسانی کن
eeeeeeee aare khoob shod bitaa goft ke oon ghablie nis
aakhe man yaade maajaraaye KHERS oftaadam ke bita ghabklie gofte bood....
گیس طلا
عاشق سفرنامه هاتم.
و دوستدار خودت
ارسال یک نظر