معلم ادبیاتی داشتیم کسل کننده، میانسال بود و چاق و شلخته. بر خلاف ادبیات، او را دوست نداشتیم. سر کلاس اذیت می کردیم و شلوغ بازی . حتی دعوا هم نمی کرد. سال چهارم بودیم و فراوان تست می داد و کمک می کرد که برای کنکور آماده شویم که این موضوع هم ارج و قربی به او نمی داد. هر شاعر و نویسنده ای را که معرفی می کرد شعر اضافه و متن بیشتر از کتاب می خواند که توجه نمی کردیم ...
یک روز شعری را خواند که به یاد ندارم اما به یاد دارم که هنگام خواندن ان فراوان اشک ریخت که حیرت همه ما را برانگیخت. در پایان با همان بی شکلی همیشگی اشکهایش را پاک کرد و به درس دادنش ادامه داد.
هیچوقت دیگر اذیتش نکردیم. رتبه ادبیاتمان در کنکور آن سال بالاترین رقم تمامی درسهایمان بود.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
۶ نظر:
نظری نداشتم.فقط واسه اول شدن کامنت گذاشتم.تا حالا اینجا اول نشده بودم
esme ostadeton chi bod
شرمنده ام یادم نمی یاد
حالا خوبه معلم شما خانوم بوده به این لطافت .. معلم ادبیات دبیرستان ما که یک اقای با شخصیت و لاغر هم بود روی یک شعر گیر داشت و هر موقع که میشنید اون شعر و (که الان یادم نیست چی بود ) گریش میگرفت و از کلاس میرفت و تا جلسه بعدی بر نمیگشت.. ما هم هر موقع درس نخونده بودیم و حوصلشو نداشتیم اون شعرو روی تخته مینوشتیم ..تا معلم می اومد و شعر و میدید از کلاس با چشم گریون میرفت بیرون ..آی لطیف بود اون معلم ادبیاتمون
گيسو
زار مي زنم
هر بار اين نوشته روز مي خونم ...
delam greft
to chetor delet umad darbareh man intori benvisi??
ارسال یک نظر