۱۷ خرداد ۱۳۹۰

دریاچه دوباره


چهار صبح بود که راه افتادیم. من وپویان بیتا و احسان و هفت صبح امل بودیم. بوی شمال می امد. به بقیه بچه ها زنگ زدیم و فهمیدیم که سه ساعت با ما فاصله دارن. تصمیم گرفتیم تا اونا برسن یه چند جا واسه خوشگذرونی پیدا کنیم.تمام مسیر به بیتا و احسان خندیدیم که هر دو تمام مدت خواب بودند و هر دو بالش گردنی گذاشته بودند سرشان مدام می چرخید .فقط یکیشون چرخشش ساعت گرد بود اون یکی پادساعت گرد
پویان یه جایی که خودش دقیقا نمی دونست کجاست ما را برد و تو راه که ادرس می پرسیدم یه اقایی ادرس یه پارکی داد با اسمی شبیه به پشگل! اونقدر به این اسم خندیدم که من و بیتا با اون ای کیوی بالایی که هر دو تامون داریم تا دم پارک نرسیدیم نفهمیدیم که این همون پارک کشپله که تو سفر لاویج پایان سفر ما بود. یعنی ای کیو در حد ماهی گلی و جلبک
پارک همچنان زیبا بود و خلوت با این که صبح روز پنج شنبه بود. صبحانه را انجا خوردیم و به تدریج با احسان و سبیلش اشنا شدیم. البته با سبیلش بیشتر که واسه خودش هیبتی بود صبحانه خوردیم و به سمت نوشهر راه افتادیم که سری هم به مادرک بزنیم.
از جلوی دریاچه الیمالات رد شدیم برای پویان تعریف کردم که در سفر لاویج به در بسته این دریاچه خوردیم و جمله من تمام نشده بود که پویان پیچید تو راه دریاچه
این بار باز بود و چه دریاچه ای
اب همه رنگهای را در خود داشت از سبز زمردی گرفته تا سبز سدری و سبز- آبی دو تا دورش را جنگل سبزگرفته بود و انعکاس ان درون اب تصویری عجیبت ایجاد کرده بود
لذتی داشت شگرف و حسرت اینکه اگر در سفر لاویج در رنگهایی پاییزی ان را می دیدم چه بود
به راه افتادیم و بیتا و احسان به خوابشان که وقفه ای در ان افتاده بود ادامه دادند
به نوشهر رسیدم و بعد از چندماه مادرک و خواهرک را دیدم ودلی از عزا دراوردم.. مادرک به احسان خسته نباشید می گفت بابت رانندگی و ما می خندیدم که اگر او راننده بود که ما االان تو دره بودیم. مامان می گفت به خاطر سیبیلش فکر کردم اخه!!! احسان هم از رو نمی ره می گه همه زحمتاش گردن ما بود به خدا
مامان برایمان ماهی شکم پر درست کرده بود اما از انجا که مختار و خانواده اش ناهار در شیرود منتظر ما بودند بیتا را به سختی از ماهی جدا کردیم.می خواست کلا بقیه سفر را به خاطر ماهی کنسل کنه. به محل قرار با بقیه بچه ها رسیدم و به سمت شیرود و خانه مختار راه افتادیم

۲ نظر:

میم گفت...

ما هم اولین بار که رفتیم لاویج بابام شنید love is،و از همه می پرسید این لاویز کجاس؟؟:))

احسان گفت...

سبیلم کجا بووود؟

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...