۷ تیر ۱۳۹۰

آن

ماهواره روشن بود و یکی داشت می خوند. من خواننده نمی شناسم قبلا هم گفتم ذوق موسیقی ام تربیت نشده.نمی دونم کی بود چی می خوند. اصلا فکر نمی کنم که چیزباحالی می خوند فکرکنم بندتنبونی عاشفانه بود. اما تو برف بود که می خوند
ومن روی صندلی راحتیم نشسته بودم.همون صندلی راحتی ایکیا که یادتون هست. حسابی گود شده و با اینکه یا یک عالمه چسب سفتش کردم باز شل می شه و می یاد پایین حالا در قسمت جا باس نی اش یه بالش گذاشتم و روش می شینم
اره رو صندلی نشسته بودم و به اون اهنگ که تو برف یه پسری می خوند نگاه می کردم و از این گلهای چسب دار ناخن که تو مترو می فروشن خریده بودم داشتم برای اولین بار می چسبوندم اینا را به ناخنم. از این گلهای اسلیمی داره . اسلیمی که می دونید همین نقوش اسلامی گل و بته که در واقعا اصلا اسلامی هم نیست و از دوران پیش از اسلام می یاد از هخامنش بوده تو پارچه و حجاری ها این گلهای استیلیزه هستند
اره رو صندلی نشسته بودم و این پسره توبرف داشت می خوندو و منم گل به ناخن هام می چسبوندم وبه سخنرانی امروزم فکر میکردم که به خاطر ارام بخشی که قبلش خورده بودم همش به استادا لبخند های عاشقانه می زدم و به نظرم همه شون دوست داشتنی می رسیدن
یاد قیافه ام موقع سخنرانی افتادم و اینکه برای استادا وسایل پذیرایی را ست کرده بودم دستمال با توپهای نارنجی و لیوانهای نارنجی و کمپوت چند میوه زرد و نارنجی و اب پرتقال و یه بار هم مچ یه استادی را گرفتم که داشت دست تو دماغش میکرد
اره رو صندلی نشسته بودم و گل می چسبوندم رو ناخنم و به سخنرانی امروزم فکر می کردم و پسره تو برف می خوند
که سرم را بالا اوردم و به برفها، پسره و تلویزون نگاه کردم و
تمام تنم درد گرفت از حس زندگی، زنده بودن و حسرت زندگی هایی که تجربه نکردم

۱۵ نظر:

Narcis گفت...

هی گیس طلا بالاخره دفاع کردی؟ مبارک باشه حسابی!

ناشناس گفت...

aakheish-- haalaa yek nafs-e raahati mikesho inshaalaah baaz ham miri safar-- miri digeh, na?

ناشناس گفت...

بصیر:
جملۀآخر و عنوان متن عالی بود ...

گیس طلا گفت...

نه نارسیس جان دفاع نبود
اما چیزی هم به دفاع نمانده یکی دو ماه دیگر خلاص می شوم

کیقباد گفت...

چه به دل نشست یاد زندگی های نکرده .
ممنون .
و که را باید گفت طلبی بابت گذشته و زندگی های نکرده نداریم اگر ، بگذارید زندگی کنیم !
و چوب خطی که مدام پر می شود . پر می شود از زندگی های نکرده !

sherry گفت...

اولین چیزی که بعد از تموم شدن خط آخر این نوشته توو سرم اومد،Wow!بود. البته نه از سر خوبی که بدی. که بلاخره گیس طلا خانم ما هم یک پست از احساسات تلخش نوشت. از آن خیلی خیلی تلخ ها. از دید من حسرت خیلی چیز مزخرف و بدیست. ای کاش هرگز سراغ کسی نمی رفت. به خصوص خانم گل و هنرفهمی مثل شما. من از گیس طلا یک زن مثبت اندیش و مثبت دوست به ذهنم دارم، که با وجودی که همه ی تلخی ها و زشتی ها و اندوه ها رو می فهمه و می بینه اما بهشون روو نمیده. لااقل جلوی من ه خواننده که اینطوری نمایش داده بود تا حالا. همین شد که متحیر شدم.
می دونی تو رو با چه پستیت بیش از همه در ذهن دارم. با همونی که اولین بار در دیدار از بلاگت بعد از یکی دوتا پست خوندم، آن که تووش داشتی واسه خودت غصه می خوردی و یکهو یکی از درون خودت گفت اینقدر گ..گ.. نکن! به اندوه خودت هم خندیدی. آن زن قوی و مثبت تاثیر جالبی روی دیدم به شما گذاشت و کم کم که بیشتر شناختمت و از زندگیت، فهیم بودن و آگاهی هات بیشتر باخبر شدم، عاشق زیبایی های شما شدم.
مطمئنم به زودی باز همون گیسو خانم روشن و زیبا توو این بلاگ ذهنیتش رو به نمایش می گذاره.
اگر فضولی نباشه اندوهت بیشتر از جنس بدبینی قبل از دوره ها به نظر می رسه. که اگر این هست به زودی خورشید زیبایی هم در ذهنت طلوع خواهد کرد.این کیفیت زیبای زنونه رو دوست دارم.
زنده و سربلند باشی خانم استاد

ارماييل گفت...

آنم آرزوست
شاد زي با سيه چشمان سيه مست

حواس پرت گفت...

حسرت هر کس به اندازه ی تمام لحظاتی است که زندگی نکرده است! (اون آیکونه هست که یکی زبونشو در آورده و مسخره میکنه + یه شیشکی درست و حسابی + در آوردن یه صدای شبیه گوز با دهن از اونایی که یعنی یه حرفم از مادر عروس + یه عُق )

saba گفت...

امان از فرصتهاي از دست دفته هي هي هي
ولي حالا كه خودمون بازم بهمون فرصت بدن از دست ميديم

ناشناس گفت...

این سری احساس می کنم بی ربط به موضوع نیست:
رفته بودم جواهر ده اونجا گلاب به روتون دستشوئیم گرفت رفتم دستشوئی غذاخوری بالای آبشار، باور کنید باور کنید زیباترین، باحالترین و دلچسب ترین دستشوئی عمرم رو کردم، موقعی که می خوای بیشینی تا کمربندرو می خای باز کنی از پنجره دستشوئی نگاهی به مناظر بیرون میندازی و موقعی که کارت هم تموم شد در مدتی که عملیات بستن دکمه و کمربند رو انجام میدی یه نیگاه به مناظر بیرونی میندازی وای که چه لذتی داره!

مرمر گفت...

آآآآآآآآخ گیس طلا جان،گفتیا...چه حسرتهاست بر دلم!امان از این غرور!

سعیده گفت...

دوستت دارم الاغ..راستی اون ترجمه هه هنوز به دردت می خوره؟

ناشناس گفت...

میشه بگین اون آرام بخش چی بود؟ منم لازم دارم، خیلی ضروریه

پري گفت...

تو حداقل بيست برابر من زندگي كرديو از زندگي لذت بردي. اگه تو حسرت بخوري من كه ديگه بايد خودكشي كنم

روزهای پروین گفت...

"تمام تنم درد گرفت از حس زندگی، زنده بودن و حسرت زندگی هایی که تجربه نکردم"
عزیزممممم....هیچ وقت برای تجربه دیر نیست (-:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...