۲۹ آذر ۱۳۹۰

در آستانه فصلی گرم

اخرین دانشجو ی هیجان زده سئوالهایش را پرسید و لبخند عمیقی زد و شکلاتی برایم روی میز گذاشت و از اتاق بیرون رفت و ناگهان همه جا ساکت شد.

بیرون پشت پنجره کوهها رنگ به رنگ شده بودند و آبی آسمانی تیره می شد و چراغها روشن.

به میز ،فنجان خالی و شکلات و کاغذها نگاه میکنم

و پرسشی که این روزها در هر خلوتی در می زند

حالا می خواهی چه کنی؟

.

.

.

درست میانه راه ایستاده ام

به پشت سر نگاه می کنم ..باد می آید و جاده ای باریک و پیچ در پیچ

گذشته ای که سخت بود و ...خوب بود

سر بر میگردانم موهایم را از روی چشمانم کنار می زنم و

در روبرو آینده است...منظره ای زیبا پر از راههای وسوسه انگیز

کوره راهایی جنگلی

دشتهای وسیع

کوههای بلند

در نیمه راه به هرانچه که می خواسته ام رسیده ام یا حداقل به بسیاری از انها و حالا

به باقیمانده راه فکر می کنم

انگار که دوباره بیست ساله ام

بیرون اتاق آسمان سورمه ای شده و چراغ ماشینها که در شب می درخشند

و دوباره ان سئوال این روزها که در هر خلوتی در می زند

حالا می خواهی چه کنی؟

۴ نظر:

الا گفت...

گیسو جون
اولا چه خوب که این پروسه رو آغاز فصل گرم تعبیر کردی. درون این فصل که شروع تصفیه حساب با خودت است خیلی هم گرم و دلپذیر نیست. فاصله هایی که از خودت میگیری و خودت رو نگاه میکنی و گاهی فراتر از اون حسابی یقه خودت رو میگیری بابت جواب دادن به خطاها یا خیلی داستانهایی که دیگر گذشته و دیگه نمیتونی عوضش کنی.
فصل سختی است. یعنی بود برای من. هر چند سال یکبار باز هم میاد. و تا وقتیکه زنده ای باز هم میاد.
اما میخواستم اینو بگم: اولا چه خوب که این فصل رو آمدنش رو حس کردی و دیگه اینکه اگه توی این فصلها واقعا با خودت صادق باشی و خودت رو جرئت کنی نگاه کنی بعد از توش یک سر و گردن بلندتر بیرون میای و اونوقت گرماشو میفهمی.فروغ یه شعر دیگه داره یادم رفته اما میگه: در این شهر چه کسی جرئت دارد به چهره خویش در آینه نگاه کند . یا یه همچین چیزی.
وای چه نامه ای شد مادر برم غذام سر چراغ سوخت!

ناشناس گفت...

Can't stop lose job mind gone silicone
گرفتار زندگی شدم ، روزای سختیه ، دانشجو بودن سخته ، زندگی کردن سخت تر

شادی گفت...

عالی می نویسی عالی! با نوشته هات خیلی همذات پنداری می کنم. با این که شرایطمون با هم زمین تا آسمون فرق داره ولی هر بار که نوشته هات رو می خوونم انگار داری از دل من می نویسی.
انقدر قلم شیوایی داری که ظرف 10 روز کل آرشیوت رو خووندم. موفق باشی خانوم دکتر.

صفا گفت...

از نوشته هات لذت میبرم بهت تبریک میگم به خاطر رضایتت از گذشته و برات آرزوی موفقیتهای بیشتر دارم .

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...