به ندرت پیش می یاد که حسادت کنم
من به اشیا و اموال و موفقیت های دیگران بی تفاوتم
تنها سفر است که همیشه به آن حسادت خواهم کرد
به همین دلیل است که به بلوط و چمدانک حسادت می کنم به سفربلوط به لبنان و نپال به سفر چمدانک به امریکایی جنوبی
اما گاهی دلم می خواهد که برای مدتی جای کسی باشم و زندگی آنان رات جربه کنم
یکی از آنها روزهای پروین است دیگریدختر مریخی است
و از همه بیشتربه خاطر کتابها است
این اصلا به این معنی نیست که آنها زندگی شاد و بدون دغدغه ای دارند، بیشتر به این معنی است که با زندگی من خیلی متفاوت است
دوست دارم بعضی وقتها مثل پروین به سفری کاری بروم برای نصب یکسری مزقون نمی دونم چی چی در یک جاهایی دور از آدم و عالم
مثل دختر مریخی یک دوره کارآموزی به یک شهر کوچک و زیبا بروم
و مثل سارا چندین زبان بلد باشم و یک عالمه دوست از کشورهای مختلف داشته باشم و چند ماه برای کشفیات به ناپل بروم
و می دونم این آرزوی است به قدمت انسان است
۹ نظر:
من هم همینطور!
هیچ چیز هیچ چیز در دنیا نمی تواند حس حسادت را در من بیدار کند بجز سفر خوب!
به هر سفری هم حسادت نمیکنم! چون تجربه بدش را دارم. از میان "وب لوگ هایی" که گفتی دو تا را مرتب میخوانم. "روزهای پروین" را دوست دارم وبیشتر شخصیت پروین را. متواضع است و در عین حال غرور دارد. بهر صورت خودش هم دوست داشتنی است و تجربیاتش و سفرهایش شدیدا شدیدا برای من حسرت برانگیز و تحسین برانگیز.
و " بلوط " را هم میخوانم. اما بهیچوجه برای من جذاب نیست ونقطه مشترکی با خودم پیدا نمیکنم.و کمی هم حالت دفاعی دارم. سفرها بنظرم از روی پریشانی و دپرسی است.و فرار از زندگی واقعی. کمی مریض گونه!
من اعتراف میکنم که به زندگی شما حسادت میکنم بی شوخی
عاشق تنهائی و زندگی کاملا مستقل مثل زندگی شما هستم
tamajmo
گیس طلایِ عزیز، زندگی خودت رشک برانگیزه عزیزم! تو که سفر رو دوست داری و سفر هم زیاد میری حتما برنامه سفر به کانادا و مخصوصاً کبک بگذار، طبیعتِ زیبائی داره و مطمئنم که بهت خوش میگذره...یک سویت دانشجویی هم هست که میتونی خونه خودت بدونی و با صفایِ خودت بهم افتخار بدی (-:
@ الا: ممنونم الایِ عزیز از لطفت، محبت داری شما... (-:
از شما چه پنهان که من هم به شما و جمعتان حسادت میکنم. از چیزهایی که از امیر و فردین و بیتا و مادرک و خواهرک میگویید، و البته سفر در ایران که دارد کمکم تبدیل به آرزو میشود برایم. امیدوارم یک روزی بتوانیم با هم سفر کنیم بانوی شیرازی :)
من هم روزهای پروین را میخوانم. نمونهی زنیست توانا و باعث افتخار و من بسیار دوستش دارم بدون اینکه بشناسمش و زندگی و مسافرتهاش رو هم دوست دارم. چمدانک هم دوست داشتنیست و مسافرتهاش هم. ولی بلوط؟! این زن از زن بودن چیز خاصی نمیدونه گیس طلای عزیز. به نظر من بلوط گم شده. مسافرتهاش هم به خاطر همین گم بودن و فرار از خودشه. شما فکر کن پروین کانادا زندگی میکنه و آدم کِیف میکنه زندگیش رو میبینه. بلوط نمونهی زنیست که گمه و دنیاش رو داره در ته بطریهای خالی و مسافرتهای پی در پی جستجو میکنه و هر چی بیسشتر میگرده کمتر پیدا میکنه. این دو تا که نتیجه نمیده گرس (همون علف) میکشه و من یه جورهایی فکر میکنم مجموعهی این کارها رو زنی آزاد بودن برای خودش ترجمه میکنه. مسافرتهای متوالیِ بی هدف که گمترش میکنه، شبهای مستی که خونهی آدمهای مختلف بیهوش میشه و هذیانهایی که وقت علف کشیدن به مغزش راه پیدا میکنه. هم پروین هم بلوط هر دو زن هستند، هر دو زندگی میکنند در این سر دنیا، اطراف همونجایی که من هستم، ولی این کجا و اون کجا. کاش تنها حسرتت بین این دو مسافرتهای پروین باشه و جمدانک دوستم. مسافرتهای بلوط حسرت ندارد گیس طلای عزیز از نظر من. ایشون با اینکه سالهاست آمریکا زندگی میکنه وقتی انگلیسی مینویسه هزار و یک غلط توشه. زیر عکسهای مسافرتش که توضیح مینویسه آدم مو به تنش سیخ میشه که ایشون این همه سال چرا انگلیسی رو نتونسته یاد بگیره با اینکه اینجا میره ولی تونسته خالی کردن بطری و علف کشیدن رو به خوبی یاد بگیره. من با نظر الا کاملا موافقم. از نظر من زندگی خود شما حسرت داره گیس طلای عزیز که نمونهی یک زن خود ساخته و قوی هستی در جامعهای که زن بودن و مستقل بودن توش بسیار سختتر از جامعههای اینور دنیاست. باعث افتخاری برای زنان ایرانی.
جالبه که من هم همه این وبلاگ ها رو که گفتی میخونم(چه تفاهمی!!!!!!!)
و بیشتر از همه پروین رو دوست دارم و پشتکارش رو . و آرزو دارم یه روز توی یکی از سفرهات همراهت باشم .
بچا ممنون از لطفتون
فقط یک نکته و اینکه
ادمیزاد افسرده می شود و گناهی در ان نیست بخصوص اگر دارد تلاش هم می کند
چه باک اگر از سفر برای رهایی از غول افسردگی کمک بگیرد
منظورم این است که با احترام به نظر شما دوستانم
طور دیگری هم می شود به قضیه نگاه کرد
گیسو جان
اصلا دلم نمیخواد که این بحث رو کش بدم اما انگاری با جواب دادن جوابی هم برای خودم پیدا میکنم.
بنظر من حرف تو درسته . مگر غیر از اینه که آدمیزاد تنها حیوانیه که به دنبال معنی دنیا و معنی وجود خودش تو این دنیاست؟ خوب سفر یک ابزاره که میتونه آدم حتی مثل یک مدیتیشن از اون استفاده کنه و به خودش و به مفهوم دنیا یا بقول تو حتی رهایی از افسردگی برسه.
اما اگه تمام عمر سرگشتگی و پریشانی را حرفه خودش بکنه و گشت بزنه که گشت زده باشه و مسئولیت قبول نکنه اونوقت میشه مثل اینها که تو فرنگ بهشون میگن " ولگرد" یا " کارتن خواب". به گفته روانشناسها مشکل عمده اینها اختلال روانیه نه چیز دیگه .و منظور من از کامنت اول این نبود که سفر حتما باید " اهداف علمی " دنبال کند مثل پروین. فقط میخواستم بگم بهر صورت سفر برای مسافر به منظور غنی کردن روحش انجام میگیره نه برای دور باطل زدن در پریشانی فکریش که اعتیاد ذهنش شده.
وای وای عجب کامنتی شد و عجب " لکچر" ی شد که جاش اینجا نبود!
امیدوارم که ببخشی اینهمه روده درازی را.
ارسال یک نظر