۶ فروردین ۱۳۹۱

گذشته هیچ وقت نگذشته

امروز با خواهرک خیابان ارم و باغ ارم را قدم زدیم
در تمام مدت من به دوستی چهار دختر نوجوانی می اندیشیدم که پاتوقشان ارم بود. من؛ ماندانا و سارا و شراره

از آن دوستی های نوجوانانه و بدون قهر و آشتی

دوستی های که از تمامی امواج گذر زمان تاب آورده است... 30 سال

شراره زیباترینمان بود. به شدت باهوش ، معلمین برایش آرزوها داشتند اما ماجراهای خانواده بی درو پیکرش و عشاق فراوانش سرش را بدجوری شلوغ کرده بود. در همان 18 سالگی با مردی آنچنان جذاب ازدواج کرد که متوجه بی اراده گی اش نشد با او به کلمبیا رفت و از انجا دیپرت شدند و مرد با ازدواج با زنی کلمبیایی مشکل خود را حل کرد و شراره به تنهایی با پاسپورت سوئدی خواهرش به کانادا رفت و از ظرفشویی شروع کرد تا الان که کارمند ای بی ام است و چاق شده و همسری بی روح و سرد کانادایی دارد و دختری بور و سفید که از زیبایی او هیچ بهره ای نبرده است.شراره اصرار دارد که خوشبخت است. اصراری که اندکی شک را موجب می شود.

سارا رویایی ترینمان بود. با انواع استعدادی های هنری در نقاشی و موسیقی و گریم، با خانواده ای اصیل که با ازدواج او با مردی مسن مخالفتی نکردند چرا که پول مرد مانع شد که متوجه اختلال شخصیتی پنهان او شوند . ازدواجی پر از درد و رنج که دختری با سندرم ترنر حاصلش بود. سرانجام سارا زمانی که دخترش 18 ساله و دانشجو شد از مرد طلاق گرفت و اکنون در کانادا منتظر جواب پناهندگی اش است. خسته و تنها به امید اینکه هنرهای ناشکفته اش به دادش برسند

ماندانا مهربان ترینمان بود. به همراه خانواده اش به فرانسه مهاجرت کرد و بسیار سخت و با گذراندن دوره های افسردگی توانست با پدیده مهاجرت کنار بیاید . با مردی فرانسوی و مهربان ازدواج کرد و دو پسر دارد که یکی کاملا اروپایی و دیگری کاملا شیرازی است. زندگی ملایم و دلپذیری را می گذارند .

و من که ماندم و داستان زندگی خودم را نوشتم

حالا در خیابان ارم راه می روم و به گلهای آبشار طلایی که سارا به موهایش می زد نگاه می کنم؛ به پنجره رنگی که شراره برای دست زدن به آن به هوا می پرید ؛ به فواره آبی که عینک ماندانا را خیس می کرد.

و من چقدر دلم برای آن دخترک های پر آرزو تنگ شده

به خانه باز می گردم در حالی که همچنان چهار دختر نوجوان با روپوشهای خاکستری در خیابان ارم می دوند و می خندند و وراجی های بی پایانی دارند

۱۳ نظر:

من گفت...

چقدر تو با صفایی... ربطی شاید به این پستت نداشته باشه ولی خیلی حال هات قشنگه ...هر روز یکمی یز وبلاگتو می خونم
:)

وحید گفت...

گذشته دیگه گذشته :(
با این پستت چند سال از خاطراتم برام زنده شد.
گرچه دیروز صبح بود که رفتم باغ ارم ولی این حال و هوا رو بهم نداد.
باغ ارم و بابا بستنی و دوستای صمیمی قدیمی ، چیزایی که با هم معنی میدن ولی دیگه باهم نیستن .
هر کی یه سر دنیا .
یاد اون دوران به خیر .


نمودنم چرا اینا رو اینجا نوشتم :|

حامد گفت...

ببین اگه خواستین حساب اون شوهر سابق شراره که کلمبیاست برسین به من بگینا..همین نزدیکیمونه...

گیس طلا گفت...

نه خیر شما همون سر دعوت من به اونجا باقی بمون کافیه

ناشناس گفت...

نشد با این پست زیبا و بسیار دلنشینت همچنان خاموش بمونم.
من هم 12 سال شیراز زندگی کردم و برای همین حال و هوای اون موقع رو برام زنده کردی.
از نوشته هات لذت می برم.
"یک دسته گل بنفشه"

حامد گفت...

پس هنوز یادته قولمون :) اما من الا ونزوئلا هستم ;) . میخوام بیام ایران 1-2 ماه دیگه 2 ماه هم ایران می مونم بعدش به روش چشم حتما تشریف بیارین. ابشار انجل . مرداب و مناطق استوای اورینوکو و درختان شناور جزیره مارگاریتا از بهترین جاذبه های توریستی ونزوئلاست.

Pardis گفت...

Gistala mano bordi be khiabane baghe eram ke 7 sale nadidamesh... hame khaterat jolo cheshmam zende shod... man ham dokhtar dabirestani ke boodam ba madrese va ba doostam ziad baghe eram miraftam...(madresamun be unja nazdik bood, nazdike jame jam,kiabune koohsar..)
kash mishod az un khiabun aks ham bezari... shiraz behet khosh begzare.

حواس پرت گفت...

پس خوش شانس ترینشان تو بوده ای ;)

معمولا دخترک های فوق العاده زیبا استعداد زیادی دارند که زندگیشان سخت و پیچیده شود.

ناشناس گفت...

انسان اساسا با همین خاطراتش هست که زندگی می کند و به درستی که چه لحظه ی نفس گیری ست وقتی که بر می گردیم به جایی که این چنین خاطرات کهنه ای داریم, یا بویی را احساس می کنیم که سال ها پیشتر ادکلن دوست عزیز بوده, یا آهنگی را می شنویم که مدت هاپیش هنگام شنیدنش احساس خوبی داشتیم. حقیقتا لحظه ی نفس گیری ست!

ناشناس گفت...

والا گيس طلا جان ما كه همين ده سال پيش دانشجوي شيراز بوديم اصلا ارم همچين جوي نداشت كه چند تا دختر بتونن بخندن و بدوند چه برسه به سي سال پيش .زير نگاههاي بشدت كنجكاو و قضاوتگر آدماش من فكر كنم شما زيادي رويايي فكر ميكني

Milad:::Your tour guide گفت...

خیلی قلم زیبائی داری، حس و حال های خوبی رو واسه آدم زنده میکنی

خصوصاً واسه ما شیرازی جماعت، آدم غصه ش میگیره دلش واسه قدیما تنگ میشه ، واسه دوستای سابقش

باران گفت...

خوشم میاید که در هیچ ماجرایی حسرت نمی خوری !واین عجیب ترین ویژگی شخصیت شماست

Unknown گفت...

خوشگل مینویسی

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...