۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

به سوی کویر؟!!


رها : گیس طلا کویر می یایی؟ خونه مادربزرگ محدثه
 من : کویر؟ نه نمی یام
رها: خونه مادربزرگه کاهگلیه و  پنجره هاش چوبیه
من: می یام
دوان دوان خود را به ایستگاه توپخانه رساندم و نفس نفس زنان سوار ماشین رها شدم
در تمام مدت حرکتمان به سمت جنوب به او یادآوری می کردم که می توانستم در ایستگاه شوش یا شهر ری ویا حتی حرم مطهر قرار بگذاریم و لازم نبود آنقدر مرا بدواند
این بحث تا خروجی فرودگاه که منتظر ماشین  مامان محدثه وخودش و خواهرش بودیم ادامه داشت و دلیل پایان آن این بود که هنوز مترو به فرودگاه نرسیده است
  خب اگر شما دو تا خانم دیدید که کنار پراید نوک مدادی روی سیمهای گارد ریل نشسته  ،تاب می خوردند و  محترمانه برای تریلی هایی که بوقِ کمک می زدند دستِ تشکر تکان می دادند
درسته ..خودمون بودیم
در همین اثنا بود که من متوجه این حقیقت عظیم، دردناک و شگفت شدم که رها  اولین باری است که به جاده زده است!
به همین دلیل تمام مدت سفر من ثانیه ای کمربند را از خودم دور نکردم و مدام در حال یادآوری ترمز و انحراف به چپ و گردش به راست بودم و البته حفظ و حراست از حجاب اسلامی رها که یک  روسری سیلک آبی بود که دقیقا هر جایی قرار می گرفت به جز روی سرش
بنابراین وقتی که ماشین پلیس را دیدم  تنها به این فکر کردم که خدا را شکر روسری روی سرش است و به این موضوع  بی اهمیت توجه نکردم که سرعتمان 150 تا است
خوشبخاته ماشین دوم همان موقع به داد ما رسید
و مامان محدثه توانست خطر را از سوراخ کردن گواهینامه و نمره منفی و 200 تومن جریمه به 40 هزار تومان ناقابل رساند
و برای مدتی نیازی به تذکر لسانی به رها نبود ...البته فقط برای مدتی
جاده نازیبایی تهران- قم را رفتیم تا به شهر نازیبای قم رسیدیم.  جلوی عوارضی شربت آبلیمو خوشمزه نذری ازگروه های عزادارسیاهپوش خوردیم و و من حیرت زده  وانت هایی بودم که انجیر شیراز را می فروختند!
آقا من هرچقدر به اطلاعات خانواده باغدار خود فکر می کنم به یاد نمی آوردم که در شیراز باغ انجیری دیده باشم
و این بهانه ای شده بود که تمام مسیر رها و محدثه وانت های انجیری شیراز را مدام به من نشان دهند و اصرار کنند که : نگا نوشته شیراز
بابا به خدا شیراز انجیر نداره  من به کی بگم؟

 بعد از قم جاده زیبا می شد. کوهها و تپه های مواجی قرمز رنگی  که به قول محدثه مانند اژدهای خفته بودند  و به تدریج سبزی ها بیشتر شد آنقدر که مامان محدثه نگه داشت که ببیند آن مزرعه سبز یونجه است یا باقالی!
 و من از همانموقع تصمیم گرفتم که از مامان محدثه خوشم بیایید
وارد کاشان شدیم و در میدان ابتدای شهر مامان محدثه نگه داشت تا خوشمزه ترین ماست چکیده دنیا را بخرد.
شهر فضایی به شدت مذهبی داشت و این از اسامی دور میدان مشخص بود
کباب سرای علی اصغر (ع)
لواشک فروشی علی اکبر(ع)
روی  ساختمان آن طرف  بزرگ نوشته بود صلوات بر محمد و ال محمد و عجل فرجه
 و روبرویش یا علی ابن موسی الرضا یادبود شهید مرتضی نمکی
و یا علی ابن ابی طالب بالای سر کامیون ها
 و نمایندگی مرکزی گلاب کعبه
تمام مردم شهر سیاهپوش بودند اما به شیوه شیراز در بلوار ها نشسته بودند و آش نذری می خوردند
و من در حیرت خانمی جوان با بلوز صورتی وچادرمشکی بودم که خط چشمی به غایت بلند و تاتوی ابروی شیطانی و سیاه داشت و کل مردان سیاهپوش میدان را معطل خود کرد بود و پیاده و سواری و موتوری درگفتگو با او بودند و او بدون کلام با پاهای بدون جوراب و شلواری خانگی و چادر کوتاه  در باد  منتظر ایستاده بود.
آدم یاد قصه ها ی چوبک می افتاد
از کاشان به سمت نظنز به راه افتادیم و  نرسیده به آن در میانه راه  وارد جاده ای شدیم که اولین روستای آن هنجن است و معروفتترین آن ابیانه
شب شده بود که  از پایین وارد روستا ی هنجن شدیم  که در بالا بود.
 دیدن روستایی در بالای تپه های پر از اشکال فرو رفته و بر آمده  و قلعه ای که در تاریکی شب بر آسمان پرستاره سایه انداخته بود؛
 انگار که وارد لوکیشن یک فیلم سینمایی می شدی
از جاده ای با دو طرف درخت  بالا رفتیم با همراهی صدای آب و بوی روستا که از پنجره ها وارد شده بود
در جلوی حسینه روستا توقف کردیم. بلندگوی ان با سرو صدای فراوان مردم را به عزاداری فردا دعوت می کرد
از کوچه های باریک و کاهگلی روستا رد می شدیم که از درون اتاقکی تاریک صدایمان زدند
در آن چهار دیواری تاریک تنها  منبع نور ازتنوری بیرون می آمد که ذغال هایش به رنگ خون بود
همانجا نشستم
خدا برکت دهد سفری را که آغازش نان داغ از تنور درآمده مادربزرگی حلیمه نام باشد که دانه های کنجد و سیاهدانه طعم بهشتی به آن داده است.

۱۱ نظر:

الا گفت...

خب گیسو خانم جون
حالا نوبت شماست که تعریف کنی و من زار بزنم.
توی این هوای طوفانی خیس خاکستری و سرد در ماه اردیبهشت!

عزیزم کیف کن! و جای من کپک زده را خالی.

کیقباد گفت...

یه ضرب المثل قدیمی و محلیه ! که میگه :
دنیا دیدن بهز, دنیا خوردنه !

* بهز = به از !

alamfard گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
alamfard گفت...

سلام
شیراز مناسب ترین هوا برای درخت انجیر رو داره
انجیر هایی که تو شیراز به بار میان بسته به نژادشون تا اندازه یه پرتغال (حدود 200 گرم ) میرسن
جالبه شما تو شیراز باغ انجیری ندیدین
احتمالا اسم شهرک انجیره ( بالا تر از صنایع ) رو باید شنیده باشین
اونجا پر از باغات انجیر بوده
اما متاسفانه به علت کم آبی و گسترش شهری رو به تخریبن :(

Pardis گفت...

وای چه عالی گیسو جان. کویر، سنتی ... به به
راست میگی شیراز باغ انجیر ندیدم من هم. استهبان فکر کنم انجیر داره. یعنی فکر کنم ؟
خوش باشی گیسو جان.

کیقباد گفت...

قضیه انجیر شیراز یه چیزیه توو مایه های تخت جمشید شیراز !
یعنی تا بوده و نبوده میگفتن تخت جمشید شیراز . اما تازگی ها اهالی محترم مرودشت شاکی هستند که چرا میگن تخت جمشید شیراز !
یا چرا پتروشیمی شیراز . در حالی که هم تخت جمشید و هم پتروشیمی جزو محدوده ی شهرستان مرودشت هستند نه شیراز .
این اهالی محترم اما نمیدونن یا ممکنه یادشون رفته باشه که تا همین چهل پنجاه سال پیش ، مرودشت حتی فرمانداری نداشت . و از نظر تقسیمات کشوری جزو شیراز بود . و حتی همین اهالی محترم تا همین چند وقت پیش بجای مرودشت میگفتن کارخونه !
یعنی بخاطر کارخانه ی قندی که اونجا بود و هست ، حتی اسم شهرشون رو نمیگفتن و به همین کلمه کارخونه اکتفا میکردن .
مضافا" اینکه فکر نمیکنم مثلا اگه به کسی توو خراسان بگی تخت جمشید مرودشت اصلا متوجه بشه داری چی میگی !
و همین است حکایت انجیر و حکایت انجیر شیراز !
که هر چه هست انجیر استهبان است و ربط چندانی به شیراز ندارد . اما استهبان یکی از شهرهای فارس و شیراز است . فلذا وانت بار ایستاده بر ابتدای قم و سر جاده ی سلفچگان به نیکی و فراست دریافته است که اگر بنویسد انجیر استهبان ، چه بسا که نود درصد مسافرین و ماشین های عبوری حتی ندانند استهبان کجای این کره خاکی است !
فلذا ! از نام و برند ! شیراز که معروفیت داخلی و حتی جهانی دارد استفاده میکنند و می نویسند انجیر شیراز . و البته کار بدی نمیکنند و البته اجر و مقدار انجیرکاران - انجیر کالان - استهبان یا همان صابونات نیز نزد خدای خویش مصون و محفوظ است .
و این بود قصه شیراز و انجیر شیراز !

حواس پرت گفت...

آخ جون، سفرنامه ی گیس طلایی!
:)

ناشناس گفت...

انجیرهای استهبان در استانهای دیگر به انجیر شیراز معروف است .

ناشناس گفت...

سلام ما تو دانشگاه شیراز یه استاد قدیمی داشتیم که از قدیمی ترین متخصص های قلب کشور بود.فکر کنم فوت شده وخدا رحمتش کنه.یه بار که پیاده با دوستم داشتیم میرفتیم ابیانه یه پیرمرد روستایی پرسید کجایی هستید گفتیم شیراز گفت پس علی محمد رو باید بشناسید وما خندیدیم وگفتیم نه.بعدها فهمیدیم دکتر هنجنی معروفترین متخصص قلب شهرمون رو میگفته.یادش بخیر پیرمرده داشت یونجه میچید

آن گفت...

آخر حاله آدم پاشه بره تو دله قصه آونم از نوع کاهگلی و قدیمی ...من چون بچگیم توی روستا گذشته و خونمون هم کاهگلی بوده هنوووو بوی کاهگل مستم میکنه هنوز عشقه درختای انار و گردومون رو دارم و بعضی وقتا میشینیم هی بهش فک میکنم فک میکنم تا آخرش میگم کاش بابایی نفروخته بود اونجا یا تصمیم میگیرم باز برم بخرمش ولی ...اینا همش جزیی از خاطره کودکیه ! منم عشقم سفر به کویر خدا کنه قسمتم بشه !

ولی میشه این راننده ها رو سو کرد هاااا :))) منم نشنیدم تا حالا یعنی انجیر استهبان مشهوره ولی نه شیراز !

ارماییل گفت...

آخی خیلی وقته دلم برا سفر نامه هات تتنگ شده بود

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...