۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

این مادرها ...این مادرها...

مادرک تعریف می کند که در همسایگی شان پیرزنی است که هر روز صبح وقتی پسرش به سر کار می رود،به کوچه می آید و پشت سرش فوت می کند.

یک روز پسر بیرون آمده و پیرزن نیامده بوده، مادرک به جای پیرزن آیه خوانده و فوت کرده تا زمانی که مرد جوان از کوچه بیرون رود.

۴ نظر:

Pardis گفت...

آخی....
مامان من روزهای امتحان ساعت امتحان رو از من میپرسه، که همون ساعت برام دعا کنه... گاهی چون میدونم ساعت به وقت ایران نصف شب میشه، یکم جابجا بهش میگم.... چه کنم، میخوام حداقل اگه پیشش نیستم راحت بخوابه ....
گاهی فکر میکنم من و بردارم هیچ کاری براش نکردیم جز اینکه همیشه نگران کارهای ما باشه و از هر دو ما سالهاست دوره....دلخوشی ما تلفن در روزهای تعطیل .... ۴ تا عکس و ایمیل.... اینم شد زندگی ؟
اشکم رو در آورد این پست.

IRÈNE گفت...

به قول نوشا، چه آرزوهایی... چه ذوقی...

kassensysteme گفت...

جالبه گیسو.. برخلاف تصور رایج ما.. مادر ها هر چه معتقد تر باشن. عادتشون به هم شبیه تره.. و نمی دونم چرا حس می کنمدلسوز ترن..

ارماییل گفت...

آخی به پردیس آخی به تمام مادرها و زنها . شعبه ای از بهشت اگه در دل زمین باشد در دل آنهاست. ایمنی و تکیه گاهی اگر که باشد در وجود آنهاست.

مادر بزرگ منهم همینجور بود و داییم همیشه شاکی بود که وقت امتحان فوتش نکند چون همه آنچه میدانسته میپریده :)))

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...