۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

پایانی فراتر از خوش


 صبح در زیر کرسی از خواب بیدار شدم با صدای گنجشگ ها . رفتم به پشت بام و طلوع آفتاب را نگاه کردم. روستا به تدریج از خواب بیدار می شد. هوا نازک بود و نرم
پایین آمدم و بچه ها هنوز خواب بودند. در آشپزخانه عزیز مادربزرگ صبحانه را آماده کردیم.از انجا که بچه ها قول داده بودند زود بیدار شوند انقدر سروصدا کردم تا مجبور شدند از زیر پتو بیرون بیایند.
صبحانه دلپذیر را خوردیم و به راه افتادیم مادربزرگ حاضر به خداحافظی از ما نشد و گفت باید ظهر دوباره برگردیم به روستا
از خانه بیرون امدیم به سمت ماشین به رها می گویم: وای این آسمون چقدر آبیه
با جدیت می گه:آسمون کویره دیگه
یعنی کوتاه نمی یاد ها
در سراسر سفر محدثه به سوراخها خیلی توجه داشت، سوراخ درختان، سوراخ کوه و سوراخ دیوارها
جلوی حسینیه مسجد هم یه سوراخ نشونمون داد که ماه محرم از توش یه لوله بیرون می یاد که شیر داره و از شیرش چایی می یاد بیرون
رها با جدیت گوش میدهد و با حیرت می گوید: قدرت خدا
سوار ماشین شدیم و راهی عجیب را اغاز کردیم
یادتان باشد من روزی دوباره به اینجا خواهم امد و این مسیر را پیاده خواهم رفت. شاید پاییز همین سال
نمی دانم چطور باید توصیف کرد
روستاهایی که تمام سبزهای موجود در تاریخ نقاشی را در خود داشتند  در حاشیه رشته کوه کرکس
سپیدارهایی که به عمرم این چنین ندیده بودم چند شاخه با انحنای دستانشان رو به اسمان
ابرهای که تا نزدیکی زمین امده بودند
چقدر ایستادیم و نگاه کردیم
چقدر دراز کشیدیم
چقدر فریاد کشیدیم و حیرت کردیم
چقدر در سکوت نگاه کردیم
و نامهای زیبای روستاها چیمه رود، ولوجرد، تکیه سادات  و فریز هند
منظره لحظه به لحظه تغییر می کرد باد ابرها را جابجا می کرد سایه های بزرگ روی منظره می چرخیدند هر روستا درختانش با روستای دیگر فرق داشت
گلهای زیبایی در حاشیه جاده رویده بود و به تدریج که به فریز هند نزدیک می شد فصل به عقب بازمی گشت و از برگهای درشت سبز به جوانه های ریز می رسیدم و سرانجام دربرابر روستای فریز هند حیرتزده با درختان خاکستری روبرو شدیم که سایه های کمرنگ سبز در زیر پوستشان حکایت از پایان زمستانشان می داد
زیباترین تصویری بود که دیده بودم خطوط عمودی خاکستری درختان و خطوط افقی سقف خانه های روستا در پس زمینه انحنای زمین قهوه ای
به عمرم تابلویی چنین ندیده بودم
به تدریج با انحنای جاده به روستا نزدیک شدیم و از بین درختان بلند به انتهای روستا رفتیم . روستا ثروتمند و مدرن و بازسازی شده اما با این همه زیبا بود
در انتهای روستا زیر درختان پر شکوفه متوقف شدیم
باد می وزید و شکوفه ها و عطرشان را در هوا پخش می کرد
اسمان از این ابی تر نمی شد
هوا از این عطرآگین تر نبود
و من از این شادمان تر
هر سه تایی گذاشتیم تا زمانِ بی زمان بگذرد
...مدتی بعد محدثه تلاش کرد تا مرا از تپه ای بالا ببرد که نرفتم
محدثه ورها بالا رفتند و من همچنان در جادوی فضا معلق بودم و مدتی بعد اصرار انان برای بالا رفتن از تپه را با ناشکیبایی تحمل کردم و بالا رفتم
در حالی که با خودم فکر میکردم چه جایی می تواند از ان جایی که بودیم زیباتر باشد
و با این منظره روبرو شدم
چشمه آب معدنی در دایره مقدس نارنجی رنگ خود با آسمان و ابرها و کوه
خدا خیلی نزدیک بود
 

۱۶ نظر:

الا گفت...

گیسو جان
بگو چه کنم تا راضی شوی مرا پاییز با خودت ببری برای پیاده روی؟
آخر من بینوا درمانده پاییز در تهران دودزده و غمگین در آپارتمان مادر غروبها به صدای کامیونهایی که بار آجر میبرند و توی چاله چوله خیابان میافتند و صداهای مهیب در میآورند گوش میدهم. و بهیچ وجه هم حاضر نیستم تلویزیون نگاه کنم.
خوب بگو مادر!
رکورد پیاده رویم عالی است. 4 ساعت بدون استراحت.و یکی از اعتیادهای زندگی ام همین پیاده روی است.

گیس طلا گفت...

حتما الا جان

Mahmood Hamzeheian گفت...

سلام
من سفرنامه شما رو از ابتدا دنبال کردم. واقعا احساس حسادت میکنم نسبت به شما !
مکان هایی که گفتید واقعا بی نظیرند. نوشته هاتون جوری هست که میشه لمسش کرد. واقعا زیبا مینویسید. عالیه...

الا گفت...

جونم!
من با گیسو میرم پیاده روی!
و در این تاریخچه فکسنی عمرم میتونم بیشتر از هر کس دیگه به خودم، خود خودم پز بدم و همیشه با افتخار بهش فکر کنم.

ناشناس گفت...

سلام
لطفا عکس ها را با ابعاد بزرگتر براي دانلود بگذاريد.
ممنون

نارنجی نیوز گفت...

"در سراسر سفر محدثه به سوراخها خیلی توجه داشت"
اینو با کدوم صنعت ادبی در نظر بگیریم؟ کنایه؟ استعاره؟
البته شوخی کردم. متن قشنگ و رشک بر انگیزی نوشتید. ممنون

sherry گفت...

سبک زیبا و پراحساس نوشته هات، به راستی دوست داشتنی هستند. مثل خودت. عکس های این پست، من رو به یاد نقاشی های سهراب و بعضی شعرهاش انداخت. اگر اشتباه نکنم نزدیک سال روزش هم هست، روانش در آرامش.
چقدر دوست دارم این سفرهات و خودت رو.

ارماییل گفت...

مرسی از عکس ها گیس طلا. خیلی زیبا ست . و البته شعف تو برای طبیعت همه رو بی قرار میکنه . مرسی مرسی

Pardis گفت...

خیلی زیبا....
خیلی ..
کاش ۲ بال داشتم و پرواز میکردم به آنجا

ناشناس گفت...

چرا گیس طلا هرروز آپ نمی کنه؟ چرا کسی به خواسته های ما اهمیت نمی ده؟ ما باید کجا مطرح کنیم پس؟

ناشناس گفت...

gisoo jaan khaili ghashang neveshtin, dast shoam dard nakoneh, man ham beh tarfdaaraan shoma peivastam v az khoondan safar nameh haai shoma besiar lezat mibram, movafagh bashin!

ناشناس گفت...

giso jaan man Bobby hastam az site www.parsnews.at, waghti ba adres email v esm khodam comment mizaran, hamisheh error mideh, majboram beh esm nashenas benevisam!
faghat mikhatastm az shoma bekhater in neveshteh haai ziba tashakor konam. enshalla keh hamisheh dar safar bashin v ma ro ba neveshteh haai khoobetoon, mowred lotf gharaar bedin

IRÈNE گفت...

من نشستم و آرشیو امسال و سال قبل را کامل خواندم.
لذت بردم.
مرسی.

حواس پرت گفت...

ممنون

ناشناس گفت...

گیس طلا جان تو که این همه عاشق طبیعت و اداب و سنن بکر و زیبا هستی چرا در نیمه ی اردیبهشت سفری به هورامان نکردی و از نزدیک مراسم آئینی پیر شالیار رو به همراه ان طبیعت زیبا و چشم نواز کوهستان بازبان اوستایی هورامان ببینی؟حیف که از شیراز و اصفهان و ....آمده بودند و من شما رو ندیدم

گیس طلا گفت...

ناشناس عزیز
هورامان هم می آیم

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...