۷ تیر ۱۳۹۱

شب اول: آغاز دردسر



وارد فرودگاه قطر شدیم و من ناراحت که فیلمم نصفه موند. هوای مرطوب و بدبویی داشت که با ورود به داخل فرودگاه ناپدید شد
اینقدر که به دنبال گیت انتبه می گشتیم فرصت نشد فرودگاه را ببینم که با دیدن کلمه عربی "معلق"  در گیت انتبه به دلیل نا معلومی  به این نتیجه رسیدیم که پرواز تاخیر دارد! و نشستیم به دیدن مردم
زنان عموما با حجاب بودند بخصوص پرواز جاکارتا و چهره های عجیب زیادی هم در بین خود داشتند. زنی به شدت سبزه  که کلاه گیسی به شدت بلوند. وقتی جاکراتایی ها بلند شدند رفتند ،حجم عظیمی از آشغال به جا گذاشتند . خدمه فرودگاه هم عموما چشم بادومی بودند و زنانی که توالت را تمیز می کردند
بعد از اینکه دچار توهم شدیم که پروازمان را اعلام کردند، دوان دوان خود را به اطلاعات رساندیم و معلوم شد آن معلقی که به عربی خوانیدم و تاخیر ترجمه اش کردیم در واقع یعنی پرواز کرد!!!!یعنی هفت سال عربی خوندن تو مدرسه به هیچ دردی نخورد ها ..
این به این معنی بود که ما از پرواز جا مانده بودیم
با فک آویزان به قسمت پاسخگویی قطرایرویز رفتیم و من حقیقتا در اینجا بنده سرم را به کرنش خم می کنم که آن خانمهای زیبای قرمز پوش با صبر و شکیبایی یک  پرواز به دوبی برای ما پیدا کردند و از آنجا پروازی امارتی از دوبی به انتبه
طبعا این وسط هیچ هزینه ای هم از ما گرفته نشد. چون پرواز اولی که از تهران به دوحه امده بودیم  مال خود قطرایرویز بود و تاخیر از خودشان بود.
دوان دوان خود را به گیت دبی رسانیدم و من از شدت دویدن مشرف به تهوع بودم و متصدی گیت نگران که مبادا من حامله باشم! دوباره سوار هواپیما شدیم و این بار ساندویچ داغ خوشمزه ای خوردیم و چرتی زدیم تا به دبی رسیدیم.
در فرودگاه طولانی دبی، مسیرهای درازی را با پله برقی بالا پایین رفتیم تا سرانجام به گیت امارات رسیدیم و بلیط انتبه برای ما صادر شد. دیگر صبح شده بود در حالی که پلک روی هم نگذاشته بودیم و البته همچنان می خندیدیم
سفری که اینطوری شروع شود خدا به داد آخرش برسد. من می گم احتمالا آخرش شیر می خوردمون والهام می گه خوش بین باش شاید فقط یک دست یا یک پایمان رفت!
حالا من در فرودگاه دبی نشسته ام  و به این نمایشگاه انسانی می نگرم که از جلویم عبور می کنند
پس از طی مدتهای انتظار در سالن دبی و استفاده از اینترنت فری فرودگاه(تا اینجا تنها فرودگاهی بود که اینترنت داشت)
گشتی در فری شاپ زدیم که به لطف قیمت دلار در ایران همه چیز غیرعادی بودند یک شکلات ساده 10 دلار به حساب دلار 1700 وحشتناک بود
به الهام می گفتم ایرانی ها را می توان در بین بقیه ملل تشخیص داد نه به مدد قیافه به دلیل غم وگرسنگی احساسی که در چهره شان است
همه اقوام در حال خود بودند خوشحال یا ناراحت در حال خود بودند وایرانیان مدام در حال تماشای دیگران بودند و دیدنی که در حال مقایسه است .
در صف  در حال فارسی حرف زدن بودیم که دختری امریکایی شروع کرد با ما فارسی حرف زدن ؛ برق سه فاز پرانده بودیم که معلوم شد دختری ایران است و از سانفرانسیسکو برای انجام یک دوره درسی دو ساله در رشته حقوق آمده بود.
من نمی دانم تغذیه دوران کودکی است یا آب و هوا که نژاد ایرانی را در امریکا را تا این حد بهبود می بخشد که این نسل سوم تا این حد قد بلند و سر حال و روشن هستند. لذت می بردم از دیدن دخترک با یک دمپایی لای انگشتی و یه ساک که با پا هلش می داد از این سر جهان به آن سر می رفت آن هم برای انجام تکالیف درسی!
هواپیمای اماراتی با دستمال خیس و داغ پذیرایی را شروع کرد. یک صبحانه با انواع میوه و پنیر و سوسیس و املت و سالاد ادامه خوبی بود برای یک شب پرماجرا
بعد از آن پتو را روی تنم کشیدم و با حظ بصری از دیدار مدام مهمانداران حقیقتا زیباروی امارات به خواب فرو رفتم وحتی سری هم به تلویزیون روبرویم نزدم که فیلمهایش را چک کنم
به این حساب به جای اینکه صبح زود به انتبه برسیم، ظهر می رسم و ظهر تا شب مدت کمی داریم برای اینکه بتوانیم دو جای دیدنی این شهر را ببینیم و به شعر بعدی برویم.
هواپیما که پایین رسید من حقیقتا متعجب شد که انگار در نوشهر فرود می آییم. همان سرسبزی زمین و درختان
و دریاچه ای که سبزی ها احاطه اش کرده بودند اما با طبیعت گیاهی که برای من نا آشنا بود
ظهر رسیدیم اما با دو بورکراسی روبرو شدیم :یکی فرم پر کردن ها وسئوال جوابهای اینکه  اوگاندا چی کار دارید ؟ آشنایانتان اینجا کیا هستند؟ و رزو هتل که هیچی نداشتم و تنها تلفن دو سه نفر از کوچ سرفینگ را نوشتیم و بالاخره رهایمان کردند. و من داشتم به الهام می گفتم که چرا من روژلب خون خریم را نیاورده ام که  همیشه درهای بسته  را باز می کند؟ خانمی لبخند زنان برگشت و نگاهمان کرد و ایرانی بود.این شد دو تا
و طولانی ترین بورورکراسی که تا ساعت2 بعد از ظهر طول کشید مسئله کوله های ما بود که گم شده بودند!
 کوله ها با هواپیمایی قطرایرویز نیامده بودند  و با امارات هم همچنین و نتیجه اینکه معلوم نبود کوله ها کجان!
 ما  به بدبختی مدارک پر کردیم به امید انیکه  کوله ها  فردا برسند
و  خودمان را لعنت میکردیم که چرا کوله ها را به خاطر چهار تا ژل و اسپری ضد حشره با خودمان بالا نبردیم
حالا در فرودگاه انتبه که کوچک وساده است و هوای ملسی دارد باید تصمیم بگیریم که شب را کجا بگذارنیم
می خواستیم یک روزه انتبه را ببینم و برویم کامپالا اما حالا به خاطر کوله ها باید بمانیم در همین مدت کوتاه چشم چرانی در فرودگاه  متوجه شدیم که
زنهای اینجا به شدت به موهایشان می رسند و قضیه حتی در فقیرترین روستاها حیاتی است. عموما موهایشان با رنگهای دیگری بافته شده است و چند صد گیس شده است و ژل و تافت زیاد ی مصرف شده . تقریبا موی عادی و معمولی ندیدم یا پوش داده شده یا به شدت سشوار کشیده شده است
حالا دارم خودم را به رنگ صورتها و بدنها عادت می دهم و تلاش می کنم که معیارهای زیبایی و خصوصیات روانی را از میان این رنگهای براق سیاه بیرون بکشم. در فرودگاه یکی بود که با جنت جکسون مو نمی زد. زنان باسنهای زیبایی دارند و عموما درشتر از حد عادی است  اما مردا بیشتر لاغر هستند.
پس از کلی جک و چونه زدن با راننده تاکسی برای هاستلی که می خواستیم برویم و در کتاب لونلی پلنت پیدا کرده بودیم سوار شدیم و در شهری شمالی به راه افتادیم.
هاستل به فرودگاه نزدیک بود. ساده اما خانگی و برای ما هم ارزان بود شبی 7 دلار یک اتاق با تخت دو نفره و حمام و دستشویی و پشه بند.
از هاستل بیرون آمده و در خیابانهای سرسبز قدم زدیم  .بچه های سیاه عموما زیبا هستند و آنهایی که از مدرسه می آمدند خودشان پیشنهاد دادند که ازشان عکس بگیریم. سرهای همه را طبق دستور تراشیده بودند و تنها راه اینکه بفهمم دختر هستند یا پسر این بود که دامن دارند و یا شلوارک. کلا نوجوانان برای ما که مثلا سفید پوست بودیم دست تکان می دادند و من والهام سبزه نمردیم و یک جا شدیم سفید!
دریاچه از دور دیده می شود و عجیب آبی بود اما دسترسی مجانی به آن مشکل بود .باید حتما یک ورودی به یک کلاب یا مجتمع ساحلی می دادیم تا می توانسیتم وارد آن شویم
مردم عادی گویا چندان موافق عکس گرفتن نبودند . اما به شدت مهربان در آدرس دادن. همه انگلیسی حرف می زدند و من تنها دو زن خانه دار را دیدم که سواحیلی صحبت می کردند.
و پشه ها ... ما که کوله ها به دستمان نرسیده بود و قرص مالاریا هم نخوره بودیم(یک نفر که چهارسال افریقا زندگی کرده بود میگفت قرصهای مالاریای موجود در ایران ناشنوایی ایجاد می کنند) و اسپری ضد پشه در کوله باقی مانده بود، در گله های بزرگ پشه گرفتار می شدیم که در برخورذ به ما خودکشی می کردند  و البته  دل خودمان را خوش کرده بودیم که اینها پشه مالاریا نیستند مالاریا کلاسش از این بالاتر است که  گله ای بریزد سر آدم!
هوا بسیار معرکه بود تصور کن که  بهار در شمال قدم می زنیم  به قول شیرازی ها ملس بود هوا
خنک و مرطوب. فکر کن از تهران عرق ریزان آمدی و حالا اینجا کمی سردت شده است. هیچوقت فکر نمی کردم 24 ساعت بعد در یک شهر خنک سرسبز در حال قدم زدن باشم و فکر کنم که افریقا هستم

درختها بزرگ و غول آسا بودند  الهام  مدام می گفت وای درختانش عین افریقا می مونه !
آ


نقدر راه رفتیم تا دهنمان سرویس شد و به هاستل برگشتیم. بک پکر گست هاوس. میزهای صمیمی دو نفره ای داشت. یک تلوزیون که همه فوتبال نگاه می کردند.
برای شام من یک مرغ مکزیکی سفارش دادم12000 که طعمی دلنشین داشت و تمام اطراف مرغ پر از انواع سبزی هایی بود که برخی را نمی شناختم اما همه را در سسی شیرین غرق کرده بودند. و من که نگران مشکلم در هضم سبزیجات بودم و شما بگو یه سی سی گاز تولید شد نشد. بقیه مهمانان جوانانی اروپایی به کوله های بزرگ بودند که در سکوت فوتبال نگاه می کردند
شب بدون هیچ نوع وسیله استحمامی  به صابون هاستل اعتماد کردم و از شالم به عنوان حوله استفاده کردم  ومراسم دوش را به جا آوردم. و لخت و کون پتی رفتم زیر پشه بند لای ملافه های صورتی و پتوی کهنه تختخواب و تا صبح که نسیم خنک و مرطوب هوای ابری به صورتم خورد هیچی نفهمیدم

۹ نظر:

Saeed Mirzai گفت...

12000 از چه واحد پولی ؟ معادل به ریال چند ؟

ناشناس گفت...

بی نظیر بود، به دقت خواندم و لذت بردم، اینقدر زیبا نوشتی که انگار منم همسفر این سفر بینظیر بودم... درود بر شما

شیدا گفت...

کلی لذت بردم. کاش عکس هم میذاشتی. زیبا تر می شد

احسان گفت...

مغلق .. با غین .. یعنی بسته .. تو فارسی دوران راهنمایی داشتیم ..

حامد گفت...

اما خوب اول کمی در مورد موقعیت جغرافیایی و اقتصاد و از این چیزها میگفتی تا در ابتدا ذهنیتی در مورد این کشور داشته باشیم.

Ali reza گفت...

لطفا کرگدن منیادتان نرود من واقعیشو میخوام !

ناشناس گفت...

سلام اووووووووووووووووووووه انگاری که وارد یه جای قدیمی شدم!! من آخرین پستی که ازت خونندم برا قمری ها بود! حالا باید بگرمو پیدا کنم چقد تغییر کرده اینجاااا
اونموقع یه رنگ دیگه بود فک کنم نارنجی

ناشناس گفت...

یاد سفر های خودم افتادم... خوش به حالت واقعا کلللللییییییییی خوش بگذره :)

احسان گفت...

ازجهت آپدیت و همدردی عرض شود که پرواز منم تاخیر داشت گفتند باید تا 6 بعدازظهر فردا صبر کنی ، الان تو هتلم با کون لخت

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...