۳۱ مرداد ۱۳۹۱

آبشار دراسله

قرار شد کچل شب بیاد خونه من و رها بعد از رسوندن مامانش به سرکار بیاد منو و بیتا را سرراه سوار کند.
شب قبل مسیر و آدرسها را از اینترنت برداشته بودم و مثل همیشه به این فکر کردم که من چرا یک اطلس راههای ایران نمی خرم؟
دو تا کیسه خواب برداشتم و دو تا پتو سفری برداشتم برای خودم و کچل و رها
هرچی تو یخچال داشتیم هم بار زدیم و راه افتادیم
رها به مانی(ماشینش) خیلی رسیده بود و من احساس گناه داشتم . مانی طفلک سفر قبلی خیلی اذیت شده بود و نگران حالش بودم
ساعت شش بود که رها رسید و سوار شدیم و بیتا را هم سرراه سوار کردیم و سفر رسما آغاز شد
جاده برخلاف تصورمان خلوت بود. در راه سر به سر بیتا می ذاشتم که بالاخره بعد از مدتها حاضر شدم ببرمش سفر. یادتون هست که بیتا همیشه در وضعیت خ(خوابم می یاد) ش(جیش دارم) و یا گ (گشنه ام) بود و علاوه بر اینها از زیر کار در می رفت به همین علت مدتها بود که در برابر اصرارهایش برای همسفر شدن مقاومت میکردم تا این دفعه که قول داد که حسابی کار کنه
البته با همان حرکت ماشین خوابش برد!
تا فیروزکوه را دو ساعته رفتیم و با دیدن یه درخت سبز و یه زمین سرسبز برای صبحانه نگه داشتیم. بساط را که پهن کردیم . پنیر و خیار و گوجه فرنگی با چایی و نبات و خرما
بعد از صبحانه به شدت خوشمزه و آفتابی که پشتمان را گرم می کرد به راه افتادیم. فقط قبلش کلی خندیدم از استفاده ابزاری از مانی به عنوان استتار برای جیش کردن و البته مانی که به شدت چشم پاک است
طبق نقشه خودکاری که من کشیده بودم رفتیم و رفتیم و رفتیم تا به دوراهی آزادمهر رسیدم و پیچیدم توی جاده آلاشت
جاده زیبایی بود. با وجود تنک بودن درختها، منظره روستاهایی که برنج کاشته بودند(برنج بودم یا گندم؟) نمی دونم طبق طبق بودند و خیلی خیلی زیبا و رنگ سبزی که با نورآفتاب سایه روشنی داشت عجیب زیبا
از مسجد یکی از روستاهای صدای راهپیمایی روز قدس می امد و با کنجکاوی به داخل مسجد سرک کشیدم که یک پرنده دران پرنمی زد و گروه راهیپمایان در واقع در تنها بلندگوی مسجد حضور داشتند.
سر یک پیچ رودخانه را دیدیم بنابراین پارک کردیم و زمین به اب و ان طرف رودخانه با میوه و چایی استراحتی کردیم
من هم به سراغ تمشک هایم رفتم. هرچقدر خار مهم نیست تمشک می توانست میوه ممنوع بهشت باشد
حضور ماشینهای دیگری که آمدند یعنی باید برویم. می دانم این خودخواهی است اما ای کاش همه ما ایرانی ها مثل غربی ها بیمار دیستنس داشتیم و از حدی بیشتر توان نزدیک شدن به یکدیگر را نداشتیم.
حالا چرا من اینقدر دیستنسم زیاد است؟ نمی دانم . برخلاف شیرازی ها که توان این را دارند که گلیم چسبیده به گلیم در بلوار بنشینند و از کاهو ترشی و کتلتشان به همسایه های گلیمی تعارف کنند.
پرسان پرسان که روستای دراسله کجاست جلو می رفتیم . جاده به تدریج خاکی شد اما همچنن به پای عبدالمناف نمی رسید. انقدر رفتیم تا به جایی رسیدم که مانی نمی توانست بالا برود و معلوم شد که دراسله همان جاست. ویلا های دور از هم با شیروانی های رنگی ! شباهتی به روستا نداشت. ضمن اینکه خیلی بی آب و علف بود. منظره خشک روبرو نوید آبشار زیبایی را نمی داد
بهر صورت ماشین را پارک کردیم و به راه افتادیم. چند تایی خانواده نیز بودند.
از کنار آب بالا رفتیم و به تدریج آب بیشتر و منظره زیباتر می شد
زمانی که مجبور شدیم به آب بزنیم متوجه شدیم که برخلاف هوای گرم، آب عجیب سرد بود. من شمردم تا شماره 50 بیشتر نمی توانستم پاهایم را در آب بگذارم. دو سه باری از عرض اندک رودخانه رد شدیم تا به آبشار رسیدیم. کوتاه بود اما پر آب وسرد
شاید ده متری بود اما در یک طرفش آب به شکل قطرات زیبایی از صخره ها می چکید. از کناره آبشار مردم هنوز بالا می رفتند و معلوم بود که ادامه دارد.
مسیرباریک را جلو رفتیم . سرمای آب دیگر داشت دردناک می شود و صخره ها به هم نزدیکتر که به انتهای راه رسیدم . جایی که به طرزی زیبا صخره بزرگی بین دو دیواره سنگی افتاده بود و آب آن را سوراخ کرده بود. آب از دو دایره بزرگ بیرون می زد.
سرد و روشن وزیبا
اینم  لینک عکساش
























۳ نظر:

Unknown گفت...

عکسهایی که خودت گرفتی رو هم میذاری گیس طلا جان؟ میخوام ببینم توی تابستون چه شکلی بوده طبیعتش. عکسهای اون لینک مال بهارشه که خب خیلی قنشگه اونجا. متشکرم! ما واسه این تعطیلات سران داریم میریم یه مسیر ناشناخته ی جنگلی رو کشف کنیم. سه روز و نیمه. نمیدونم اهل برنامه های اینطوری هم هستی یا نه (چند روز کوله کشی) اما گفتم شاید اگه بدونی و بتونی بیای بهت خوش بگذره. ضمنن ما همچنان مشتاق دیدار شما هستیم :)

گیس طلا گفت...

ماموت بیتا هنوزعکسارو نیاورده
کجا می روید بیا تو ایمیل برام درست بگو ببینم

niloofar گفت...

چقدر وبلاگت قشنگ شده گیس طِلا جونم

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...