۴ شهریور ۱۳۹۱

پایان

خیس وخندان از زیر آب بیرون آمدیم .حالا دیگه حمامی عمومی شده بود برای خودش. زن ومرد ریخته بودن تو آب و من عمیقا نیاز به حضور یک گشت ارشاد را احساس میکردم
این وسط یکی هم با طناب داشت از بالای آبشار می اومد پایین(اسم این ورزش چیه؟ پ داره ) وخنده دار اینه که به شیوه ایرانی بازی محاسباتش درست نبود و طنابش کوتاه بود
هرچی ما داد زدیم طنابت کوتاه نفهمید و رسید بالای آب می پرسید.عمق آب زیاده ؟
یعنی فکر میکردی آبی که مردم توش ایستاده ان استخرچهارمتریه ؟
بعد ازکلی تفکر و تعمق با طناب بازی کرد تا کش بیاد و پرید تو آب. شانس اورد واگرنه جفت پاش قلم می شود
حالا از پایین داد می زد: رضا طناب کوتاهه. طبعا صداش به نفر بعدی نمی رسید و ما چهار تایی با هم داد می زدیم :رضا طناب کوتاه
کلی خنده دار بود که رضا هم نشنید و عینا مثل قبلی اومد بالای آب و دچار حیرت فلسفی شد
و ایضا نفر سوم
و البته ما همچنان به فریاد زدنمان ادامه می دادیم و کلی با خودمان حال کرده بودیم
یواش یواش راه افتادیم به سمت بالا. این بار به رها و کچل قول دادم که تنهایشان نگذارم و اخرین نفر بالا بروم و خداییش سر قولم باقی موندم و هی بهشون آموزش کوهپیمایی می دادم. اصفهانی ها همراه ما بالا آمدند ویکیش به رها میگفت : خوب حال میکنید چهار نفری راه افتادید اومدید آبشار
من می خواستم بگم شما چطورتحمل می کنید چهل نفری راه افتادید اومدید
رفتم دم در اتاق نشستیم و ناهار خوردیم . بامزه خانمی بود که صبح ما را هنگام رفتن دیده بود, موقع برگشتن میگفت : می بینم که رنگ وروتون باز شده
یعنی اینقدر کثیف بودیم؟
لباسهای خیس را عوض کردیم و وسایل را درماشین ریختیم و کرایه ده هزارتومنی اتاق شب قبل را دادیم و به راه افتادیم. مرد جوان متصدی برایمان دست تکان داد و رفتیم به جاده ای که در روز ندیده بودیمش
درمسیر برگشت ما با حقایق عظیمی روبرو شدیم
یک اینکه عمق دره ها خیلی بیشتر ازاونی بود که تصور میکردیم
دوم عرض جاده خیلی باریکترازاونی بود که تصور میکردیم
آن انواع گونه های گیاهی هم تمشک  و خارهایش بودند که دهن بیتا را سرویس کرده بودند
رفتیم و شادمان رفتیم تا به دریاچه رسیدیم
پیاده شدیم و ذوقش را کردیم. آخرین بار اینجا یک روستا دیده بودم و حالا همه چیز زیر آّبهای سد فرو رفته بود. منظره زیبا بود و اسبهایی که درکنار دریاچه چرا میکردند ان را زیباترکرده بود
خودمان را کشتیم آنقدر عکس گرفتیم و دوباره به راه افتادیم
مسیر سرپایینی برای مانی آسانتر بود و ما سرخوش با گوگوش می خواندیم و بعضی وقتها هم به من میخندیدیم بخصوص زمانی که منظره دریاچه را از بالا دیدم زمانی که دو سه تا جزیره سبز از بین آبهای آبی سر در آورده بود و نوری که از لای ابرها بر روی جزیره ها می تابید
خب چه می شود کرد جز کوبیدن  به سر و صورت  و فریاد کشیدن
کچل دستهای مرا گرفته بود و مدل عزاداری می گفت: طاقت بیار طاقت بیار تو میتونی تو میتونی
بعد خودش مدل گریه و خنده میگفت:من چرا تا به حال با شما نیومدم سفر ...
طبعا انجا هم ایستادیم و با منظره و جزیره و گاوها البته عکس گرفتیم
دربرگشت همش به دنبال جایی بودیم که مانی را بشوریم و کنار ساحل جایی پیدا نمیشد. یا جاده اش خاکی بود و اگر می رفتیم در برگشت مانی دوباره خاکی می شد که در شهر لفور یه کارواش دیدیم
و نمی دونید مانی چه حالی کرده زیردوش ها ...یک صفایی به سر و رویش داده شده اساسی
راننده جوانی که جو گیر شده بود و خودش آب گرفته بود روی مانی حسابی رها را سئوال پیچ کرد و از وحشت دهانش باز مانده بود که ما شب به گزو رفتیم . طبعا او  داستان خرس ها را بهتر ازما میدانست و ازماشین شاستی بلندی می گفت که خرسها روی کاپوت را شکسته بودند با ضربه هایشان
جوان خبر ازآبشار دیگری درهمان نزدیکی ها داد اما هیچ جوری آدرسش را نمی داد و همیش میگفت: نه من خودم باید ببرمتون
طبعا باز هم مهمان نوازی اش را رد کردیم و به سمت تهران به راه افتادیم
و سخن آخر اینکه  از من گیس سفید بشنوید
یه جایی نزدیک فیروزکوه حواستان به آش گزنه باشد
ما خوردیم
شما هم بخورید
بلکم رستگار شوید

۲ نظر:

Bardia گفت...

با طناب پایین آمدن میشه راپلینگ. با این طناب کوتاهی که میگی تلاش نفر آخر برای جا نگذاشتن طناب دیدنی بوده!!! کاش از این صحنه ها نصیب ما هم میشد :D

sherri گفت...

گفتی آش گزنه و یاد کودکی هام توو ساری و فامیل های شمال و بچگی ها و خیلی چیزهای دیگه افتادم.
مرسی برای سفرنامه ی باحال و خوندنیت. طنز دوست داشتنیت هم خیلی "برند" خاص خودته.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...