۲۳ مهر ۱۳۹۱

هنوز

برگشتم 
جاده ترافیک بود و برای رفتن به  کارگاه فیلمنامه نویسی دیر بود
 به خانه آمدم
روی صندلی راحتی ام نشستم و پیغامها را گوش دادم

یکی جوک گفته بود و دیگری دلتنگی کرده بود و سومی هم فردین بود که خبر مرگ مادر طیبه را داده بود
بلند شدم 

 گلدانهایم را آب دادم
بنجامینم را آب پاشی کردم
رفتم داخل اتاق خواب دیدم
 دو گلدان گل سنگی که رها به من داده بود ،سرهایشان را از تشنگی بر روی زمین گذاشته اند.آبشان دادم و امیدوارم که زنده بمانند
دسته گل داوودی زرد و بنفشی  را که روز آخری محمد آورده بوده از یخچال بیرون آوردم ،
گذاشتمش  در آب
شاداب است
 هنوز

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...