رفتم خونه دوستم میگه یه چند دست لباسهای که خریده و نپوشیده برام گذاشته کنار
منم که: چی می گی سایز تو به من نمی خوره
اونم اصرار که می خوره
لباسها ی خوشگل مارک دار را باز می کردم و دیدم سایز مدیوم هستند
مشکوک بود قضیه
با یه نگاه به قیافه گناه آلودش دوزاری ام افتاد جریان چیه
عزیز دل را هی بغل کرده بودم و هی می گفتم: نه به آینده امید داشته باش، تو می تونی تو می تونی
و بعد دوتایی از خنده روی کوه لباسها ولو می شدیم
۷ نظر:
گیس طلا جون من جدیدم. یعنی دو هفته ای هست وبلاگتو میخونم ولی سرم شلوغ بود.آخه داشتم تمام پست هاتو از جدید به قدیم میخوندم و تا آخرشو هم خوندم. مرسییییییییی بخاطر همه ی چیزای قشنگی که مینویسی خیلی دوسشون دارم
گیس طلا جون من جدیدم. یعنی دو هفته ای هست وبلاگتو میخونم ولی سرم شلوغ بود.آخه داشتم تمام پست هاتو از جدید به قدیم میخوندم و تا آخرشو هم خوندم. مرسییییییییی بخاطر همه ی چیزای قشنگی که مینویسی خیلی دوسشون دارم
لطف داری سحر
باور کن خواهر من 10سال پیش یه سری لباس به همین امید گرفت... و من هنوز اونارو تنش ندیدم!:))
salam ,gistala jan,shayad tamame modati ke blogeto mikhonam yebar pm gozashte bahsam,kheili tanbalam khob,alanam ye moredee mikham bahat matrah konam shayad betooni komamki be ma bokoni,emaileto mamnoon mishma bezari,az tarigh blog nashod,khosoosan inke ba filtershekan ham miam va mikhoonamet.
parastoo
به قول اون جمله ی قدیمی..چی می شد این دنیا مرد نداشت؟..دنیامی شد پر از زن های چاق و خوشحال:))
ارسال یک نظر