۶ آذر ۱۳۹۱

صبح روز اول

هیچ برنامه خاصی برای سفر نداشتم
می دانستم که به جاده خواهم زد اما کجا ...معلوم نبود
بچه های گرگان گفتند که برگها هنوز زرد و قرمز نشده است بنابراین منتفی شد. نمی خواستم شمال بروم در ترافیک روزهای تعطیل گیر کنم. بنابراین با رها بقیه دوستان را پیچاندیم و خودمان را دعوت مجددی کردیم به هنجن
یادتان هست بهار من با محدثه و مامانش و البته رها  به این روستا رفته بودم. همان موقع می دانستم که باید پاییز انجا را هم دید و حالا فرصت خوبی بود.
صبح با رها راه افتادیم در حالی که هر دو کسل و خوابآلود بودیم. بدون کلام اضافه با موزیک  رفتیم و رفتیم
تا به دو راهی رسیدیم. تصور کنید که در این آزاد راه هیچ تابلویی بای اینکه ابیانه یا نطنز را به مسافر نشان دهد وجود ندارد. تنها یک تابلو الحمداله بود! یعنی همین جا خدمت وزارت راه و ترابری و گردشگری و بقیه عوامل و دست اندرکاران سلامی عرض کرده و احوال خانواده محترم را جویا هستم.
زدیم به همین فرعی و هوا هم ابری تاریکی شده بود و نگران بودیم که در این بر بیابان خداییش ما داریم کجا می ریم؟ که بالاخره یکی  اون وسطها (توجه کنید نه سر جاده ، وسط آن )لطف کرده بود و یه تابلو به شدت کم رنگ  زده بود که یعنی این ور می ره ابیانه !!!!
اما ,وقتی وارد هنجن شدیم و  یک جاده قرمز و طلایی جلوی ما راه باز کرده بود، من فهمیدم که  دو سه روز شگفت انگیز منتظر ماست.

۱ نظر:

Unknown گفت...

هوووورا
گیس اومد:-D
عکست خوشگلههههه.مرسی
بازم بگو!!:-D

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...