۱۶ آبان ۱۳۹۱

یک روز خوب

پاییز برخلاف بهار خیلی کوتاهه 
سه ماه نیست 
سه هفته است 
به همین خاطر مثل فصلهای دیگه وقت رفتنش ازش سیر نشدی
هنوز درست ودرمون ندیدیش که می ره ، باید عجله کرد
به خاطر همین امروز به نازنین زنگ زدم،  غذا درست کردم با سبدهای پیک نیک رفتیم پارک ملت
زیر درختا دایره زردرنگ طلا بود
باد می آومد و برگها می ریختن رو سر دختر پسرهای عاشق
می ریختن روی زمین چمنی که رنگش سبز طلایی شده بود
آفتاب کمرنگ هم گرم می کرد و هم رنگ می زد
زیر درخت نشستیم و  کشک وبادمجون با پیاز و سیر ترشی خوردیم
چایی و تخمه بعدش
تا عصر که نسکافه و شکلات
حرف زدیم و خندیدیم
خندیدم و حرف زدم
بعد با پای برهنه روی چمنها راه رفتیم و توی برگها غلت زدیم  و به سرتاپای هم برگ های زرد پاشیدیم  و عکس گرفتیم  و موجب لبخند نگهبانان مهربان پارک شدیم که حتی نگفتن : خانمها از چمن بیاین بیرون


۶ نظر:

ناشناس گفت...

ashke mano daravordi abji

روزهای پروین گفت...

عالی‌ گیس‌طِلا جون، عالی‌... مهم نیست کجایِ این دنیا هستی‌ ایران، کانادا، و... مهم ساختن همین لحظه‌هایِ قشنگه، فرصتهایِ خوب که می‌سازی، دیدنِ خوبیها، بزرگ نکردن کاستی‌ها، سیاه ندیدن، دیدنِ همین رنگ‌هایِ خوشرنگ... لحظه‌هات شاد عزیزجان *-:

Pardis گفت...

گیسو جان پس عکس کو؟ دلمان آب شد! :)

Ali reza گفت...

خوب تو خیلی کار میکنی !یه کمی هم تفریح بدنیست! :)

بینو گفت...

چه عالی

ارماییل گفت...

جاییکه که میگفتی آفتاب کمرنگ هم گرم می کرد و هم رنگ می زد
و بهم برگ میپاشیدید رو خیلی دوست داشتم. خیلی تصویری بود.
دلت شاد

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...