۲۵ آذر ۱۳۹۱

دنبال چیزی شاد می گردم و نمی یابم

نمی خوام بنویسم که  از کودکی نه ماهه که سرماخوردگیش را عفونت ریه تشخیص دادند و در بیمارستان بستری کردند و با تزریق داروی اشتباه کشتند
نمی خواهم بنویسم از دختر کوچکی در خیابان که بر سر مادرش فریاد می زد: بیشعور خفه شو، مگه مرض داری به روسری من دست می زنی
نمی خواهم بنویسم از پیرزن خدمتکار که  که دخترش با دو نوه اش از دست شوهر دیوانه به خانه او پناه آورده اند و او توان پرداخت هزینه های آنان را ندارد
نمی خواهم بنویسم از گفتگوی دو دانشجو در مترو که با رکیک ترین الفاظ از اساتید و  همکلاسی ها و کارمند های دانشگاه شان سخن می گفتند
 

۶ نظر:

بهروز گفت...

فرهنگی که داره رو به زوال می ره ، بی مسئولیتی هایی که دارن مسئولیت همه می شن ...

ناشناس گفت...

اخلاق و احترام و ادب و متانت و .... گم شده.
دیروز یک سری عکس از اون شهر روی یک سایت بود.دختر و پسر ها در خیابون.ظاهر عادی.اما من از پس اون عکسها حرفهای زشتی که رد و بدل میشد رو میشنیدم!!! نشد یک عکس رو بدون صدا های منفی که در ذهنم میگذشت ببینم! اومدم اینجا دیدم این پست رو گذاشتی....

ناشناس گفت...

گفتی و دل ما رو خون کردی که...

مانایی از بودن و نبودن گفت...

نگو . ما هم نشنیدیم . انگار نه انگار کنش .

غلامرضا گفت...

این ازون جاهایی که دکمه unlike کاربرد پیدا می کنه. متاسفیم!

ناشناس گفت...

فرهنگی نیست که پس برود ما همین هستیم .به خودمان که دروغ نباید بگوییم تیراژ کتابمان 3000 تاست و زمان مطالعه مان 20 ثانیه انتظار دارید از این دیگ ارسطو بیرون بیاید؟

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...