۲۹ دی ۱۳۹۱

رکسی،نازی،یل،جود،هد

 چینی های باستان عقیده دارند که چشم، آیینه روح است .
به من تهمت شجاع بودن می زنند زیرا در این سفرهای بی در و پیکرم  بی مهابا به راننده وانت گاوی و یا موتور سیکلتی خاک آلود و یا مینی بوسی قراضه  اعتماد می کنم و همراهشان می شوم.
یا شب را در خانه ای غریبه در روستای نا آشنا می مانم
در حالی که تنها دلیل منِ ذاتا ترسو این است که من به چشمهایشان نگاه می کنم
زمانی هم که در چادر یک مرد افریقایی مجسمه های چوبی اش را خریدم ،به چشمهایش نگاه کردم
و اکنون می دانم که بخشی از روحی زیبا در این سرچوبی پسربچه افریقایی در کتابخانه من است
یا این گلیمی که روی صندلی انداخته ام.
پیرمردی آن را بافته که خودش و کارگاهش در سوراخی بودند که برای فرار از گرمای نایین در زمین کنده بود و روح چشمهایش به زیبایی گلیمش بود
و باز هم به همین دلیل است که به سرعت از شر برخی از هدیه ها خودم را خلاص می کنم ، هدیه های زیبا از چشمانی زشت
و به جز اینها همه 
آدمها بخشی از روحشان را در غذایشان هم می گذارند. به همین علت غذای صاحبان قدیمی گیلانه  میدان  فردوسی خوب بود و فعلی ها  خوب نیست 
به همین علت است که در دست پخت دوستان من امروز، چنان ارواح لطیفی گذاشته شده است 
که  هنوز که هنوز است لبخندش از لبانم نمی رود
و تمام تنم آیینه شده



عکس تزیینی است

۸ نظر:

الا گفت...

گیسو جون
من هم در زندگی تجربه هایی از این دست دارم. با دیوانه سایکوپاتی که نمیدانستم مریض است و با اعتماد با او صحبت میکردم. هیچکس از دستش در امان نبود. با اشرار زیادی روبرو شدم که اصلا تصور بدی در موردشان نمیکردم و این به آنها احساس امنیت میداد و من هم امن و امان میماندم.
حالا که پیرتر شدم مثل گذشته نیستم. محافظه کار شدم اما هنوز در خیلی موارد فلسفه خودم را دارم. به خودم میگم اگر تو خیال گندی در سرت نداری مشکلی پیش نخواهد آمد.و قرار نیست بابت چیزی که نیستی بترسی به قسمت خوب و درست خودت فکر کن و بقیه را بریز دور.اما باز هم آن حوصله و اعتماد به اطراف مثل گذشته می بینم دیگر در من نیست. یعنی حوصله اش نیست.
نمیدانم چرندیاتی که نوشتم اصلا به نقطه نظرت ربط داشت؟ اما خب باعث شد من نطق خودم را بکنم.

گیس طلا گفت...

عزیزی الا
:)

Unknown گفت...

یاد کتاب مثل آب برای شکلات افتادم، گیس طلا جان، منم هر وقت خوشحالم و شنگول و مهمونهام رو دوست دارم غذام خوشمزه میشه و وقتای دیگه بد مزه!

راضیه گفت...

خب بیا چشمای منم نگا کن شاید با هم دوست شدیم! D:

گیس طلا گفت...

راضیه دوستمی همی الانه

ناشناس گفت...

Bi mahaba ba he hamurabiye gistela. Be nazare man re'ayate in chiza kheili moheme makhsusan alan ke tu facebook hameye kalemat bar ax shodan.
*Manam age finglish nazar dadam chonke gushim fonte farsi nadare.

ناشناس گفت...

شنیدن کلماتت برای من مثل یک مراسم آیینی هست که بهم آرامش میده !
باران

AmirHosein Asadpour گفت...

کاش عکس تزیینی نبود !!!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...