۲ بهمن ۱۳۹۱

و از پنجره صدای مادرانشان را می شنیدم که از اعدامها دفاع می کردند

برای  خودم و فسقلی های فرهنگسرا، فرفره درست کردم. فرفره های رنگی، قرمز و سبز و آبی
به حیاط  رفتیم و به آنها یاد دادم که چطور چوبها را جلویشان بگیرند و در باد بدوند
 و چه قیافه ای داشتند زمانی که برای اولین بار چرخش فرفره را می دیدند
آنقدر دویدیم که من خسته شدم و  نفس نفس  زنان زیر پنجره دفتر فرهنگسرا نشستم
و به تمرکز مضحک صورتشان هنگام دویدن نگاه می کردم و  می خندیدم


۳ نظر:

راضیه گفت...

غمگینم گیس طلا :(

الا گفت...

ببین گیسو جون:
من و تو و یا عده ای ، قضیه را از دریچه چشم خودمان نگاه میکنیم و به دنبالش قضاوت میکنیم.
و معتقدیم علت باید جستجو بشود و نه معلول مجازات.
بنظر من اعدام وحشتناک است و مسئله ای با آن حل نمیشود. ولی خیلیها اینطور فکر نمیکنند.توقع زیاد از مردم عادی نمیشود داشت.ولی اگر با دید متواضعانه به قضیه نگاه کنی همینکه این مردم عادی به بحث و گفتگو مشغول میشوند و در مورد عادلانه بودن یا نبودن قضیه بحث میکنند جای امیدواری است.شاید روزی نمیدانم کی؟ اما شاید روزی آنها هم به نتیجه انسانی تری برسند.
فکرش را بکن تا چند وقت پیش تماشای اعدام یکی از تفریحات پر طرفدار جماعتی خاص بوده. ولی اینبار مثل اینکه جماعت اندکی کمتر از گذشته بوده.و سوت و کف و بساط چای و صبحانه هم نبوده.
اینها رو ما خوندیم. ولی خب بهر صورت باید کمی امیدوار بود.
پ.ن.
گویا تماشای اعدام جزو سنتهای قدیمی ما باشه . یک میدانی هست در تهران به اسم میدان اعدام. و فروغ در یکی از شعرهایش به قضیه اعدام مردی در آن میدان کذایی اشاره میکنه.

روشن گفت...

کاش پنجره ها دریچه دیدن صورت های معصوم باشه همیشه.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...