یکی از جذابیتهای خانه مادرک برای دوقلوها ، شلنگ حیاط است. این دو ارتباط عاطفی عمیقی با این شلنگ پیدا کرده اند و یکی از عضو مهم درمکالماتشان است.
دیروزی رفتند در حیاط مادرک و بازی باشلنگ که ناگهان اول یکی و بعد دومی به آسمان نگاه کرده اند وبا حیرت گفته اند:
ابر
بعد از آن با همان زبان نیمه مفهومشان برنامه خود راطراحی کرده اند که : بروند با شلنگ ابر بگیرند!
خب بقیه اش با تصور خودتان که دو تا موجود خل و چل روی نوک پاهایشان بلند شده اند و یکی با دو دست و دیگری با شلنگ رو به آسمان برای گرفتن ابرها به نفس زدن افتاده اند
و تنها زمانی که خواهرک پیشنهاد می دهد که سوار هواپیما شوند و به میان ابرها بروند دست از تلاش سترگ خود بر می دارند
البته به این شرط که شلنگ هم سوار هواپیما شود!
۴ نظر:
هاهاها!
محشر بود...
آخی...چه دنیا زیبایی دارندن بچه ها. همه چی ممکن است و اونهاهم همه چی را انجام می دن و به هرچی از ذهنشون بگذره اقدام می کنند...
آدم دلش می خواد عین اونا باشه.
به مادرک خانوم و اهالی خانه ایشان بگویید جلوی ظهور نبوغ بچه ها رو نگیرند.
همینکارا رو کردن که ما انیشتین و نیوتون نداشتیم دیگه
..
ولی جدی ها! تا حالا به ذهنم خطور نکرده بود. با هواپیما بریم میون ابرها، بعد با شیلنگ هی شون کنیم سمت تهرون یه کم بارون بیاد خب.
از نظریه کوتاه کردن قله دماوند برای اومدن ابرهای شمال به تهرون که بهتره
من قربان این بچهها بشم که ذهنشان اینقدر زیبا است
فک کنم در آینده مهندس شبکه بشن....
ارسال یک نظر