۱۶ شهریور ۱۳۹۲

ما گلهای خندانیم ..فرزندان ایرانیم...


امروز در مترو یک شاگرد قدیمی را دیدم . درسش را رها کرده بود؛ ازدواج کرده و طلاق گرفته بود؛ پدر و مادرش فوت کرده بودند؛ خواهرها و برادرها مهاجرت کرده بودند و او تنها در خانه پدری با پول اجاره یکی از طبقات زندگی می کرد.
شاگرد قدیمی دیگری زنگ زد.درسش را تمام کرده بود اما شغلش را از دست داده بود؛ مادرش را از دست داه بود و با برادری مسن ؛ زندگی می کرد.
در فرهنگسرا هم شاگرد قدیمی به دیدنم آمد.لیسانسش را گرفته بود و  شغلی بدون بیمه، هر روز هفته  ،8 صبح تا 5 بعد از ظهر با ماهی 300 هزار تومن داشت. در یک خانه قدیمی دو اتاقه با مادر و پدر و دو برادر زندگی می کرد.
روز بدی بود

۲ نظر:

الا گفت...

این روزها از این گلهای خندان همه جا پیدا میشه. زمانه عوض شده. روابط ،شکل خانواده ، خواسته و آرزوها ، آدمها از یکطرف و طرف دیگر جامعه که دائما تغییر میکنه.
کسانی که تو تعریف کردی خیلی اوضاعشان خراب که نیست هیچ بطور نسبی خوب هم هست. من اینجا داستانها میشنوم باور نکردنی.و اگر کسی شروع کنه از زندگی پرنسسی اش تعریف کنه راحت میگم ، قربان شما ما مشتری نیستیم.برو اینارو برای دوستای پرنسس ات تعریف کن.

ناشناس گفت...

آفرین الا خانوم

منم می خواستم همینو بگم. متاسفانه طیف رنگ زندگی خیلی خاکستری شده و گاه به سیاهی میل می کنه.
گاهی از جلوی دادگاه خانواده میدان ونک رد میشم. می بینم که چقدر کانون خانواده ها متلاشیه. چیزی که ازون خانواده باقی میمونه، غالبا دیگه سروسامون درست حسابی نخواهد داشت.

حالا فقر مالی و فرهنگی هم که اضافه بشه، دیگه قصه هر چی سنگه مال پای لنگه میشه.

اسفباره که عادی شده موضوع!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...