۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳

يعني شعر ها:)))


رها و خواهرك دو ساعته دارن به اسم يه شاعر مي خندن، هي تلفظ مي كنن اسمشو بعد هي مي خندن
، اون وقت چوب كبريت تو گوش يكيشون شكسته(اينقد مي خندن ،نفهميدم كدوم يكي) بعد هي دارن شعرهايي را مي خوانند كه احتمالا شاعر مورد نظر درباره اين واقعه خواهد سرود!
خب اين دو تا تعطيل ، من  نمي فهمم چرا من دارم اينقد به اين گلواژه هايشان مي خندم تازه واسه شما هم تعريف مي كنم!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

چوب كبريت براي نظافت گوش ؟ !

Gistela گفت...

نه بابا معلوم نيست چي كار كردن كه ، گويا داشته موهاشو پس مي زده !!!

رهگذر گفت...

چوب کبریت برای پس زدن مو ؟!

maahoor گفت...

ma ke nafahmidim chi goftin? alaan in faghat yek gozaresh az haal e shoma bud? ya yek gozaresh az tanhaii;)

Gistela گفت...

ماهور :)))) همون اولي
بابا داشته موهاشو پس مي زده كبريت تو دستش بود، گير كرده به موهاش رفته تو گوشش ، اينقدر احمقانه هست كه بشه درباره اش شعر گفت

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...