در خانه هنرمندان نمايشگاه عروسكهاي پيرزني كازروني بود، از پشت پنجره نگاهش مي كردم، زن ريز و كوچك پشت ميز نشسته بود و با چادر صورتش را مي پوشاند، مردم احاطه اش كرده بودند، سوالات بيشماري مي كردند كه با گوش كم شنوايش به زحمت مي فهميد و به سختي جواب مي داد، عروسك هاي دست سازش ديوارها را رنگين كرده بودند و دوربين ها دوره اش كرده بودند، فيلمبرداري از او مي خواست كه اداي مرشدها را دربياورد، ديگري مي خواست كه قصه هاي عروسك ها را بگويد و او زير لب جواب مي داد و من به فيلم نرگس فكر مي كردم و به جمله رضا كرم رضايي وقتي كه در گاو صندوق را باز مي كند
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر