راننده تاكسي كه مرا به روستايشان مي برد ، زني سي ساله را نشانم داد كه عروسي دخترهايش بود
به مرد گفتم كه دختر بايد رشدش تمام شود و بعد زايمان كند
با حيرت گفت :چرا؟
گفتم:عمرش كوتاه مي شود
گفت: نمي دانستم( با خود زمزمه كرد) پس هنوز برايش زود است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر