در بيمارستان ارتش ،در اتاق انتظار سكوت سنگيني برقرار بود، دكتر دير آمده بوده و صندلي كم بود و منشي بد اخلاق
سربازي جوان وارد اتاق شد، با تعمقي طولاني به تمامي بيماران منتظر نگاه كرد، مدت بيشتري با كاغذهايش ور رفت و سرانجام جلو رفت و مداركش را روي ميز منشي گذاشت، منشي با ديدن مدارك پسر فرياد زد: يعني با وجود اين همه زن تو اتاق باز نفهميدي؟ اومدي دكتر زنان معاينه ات كنه؟
تضاد بين صورت سرخوش سرباز و خشم منشي ، سالن را از خنده منفجر كرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر