اعصاب ندارم
مادرك از وقتي آمده جن رفته زير پوستش و مدام متلك بار بابايي مي كند و فضا را متشنج مي كند و من مدام در تلاش براي آرام كردن شرايط هستم
دوقلوها آمدند و شيطنت هايشان اختلاف مامان و بابا را تشديد كرده اين وسط
چند ساعت قبل از سال تحويل مادرك خورد زمين و علاوه بر آش و لاش شدن صورتش، دستش هم شكست
و تمام صبح عيد به دوا و درمان و شكسته بندي گذشت
دوان دوان براي ماهي و سبزي پلو ناهار خريد كردم و مجبور شدم صحنه كوبيده شدن سر ماهي ها و شكافته شدن شكمشان در حالي كه زنده بودند را بارها و بارها تا نوبتم شود تماشا كنم و گمان مي كنم كه ماهي خودم نيز حتي وقتي داشتم شكمش را پر مي كردم هنوز زنده بود
در آن وضعيت غذايي نصف سوخته، نصف نپخته و بي نمك درست كردم كه خودم هم تحمل خوردنش را نداشتم و هنوز هم تصويرها حالم را بهم مي زند
به بدبختي سفره هفت سين راه انداختم در فقدان سبزه و با سمنويي كه ريخت داخل كيفم و تخم مرغهايي كه رنگ نداشتم براي تزيينشان و ...
طبق معمول هر سال باز هم سكوت و آرامش قبل از تحويل سال را نتوانستم تجربه كنم
خلاصه اينكه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر