رها منو پيچوند رفته سفر،
حالا زنگ زده با عذاب وجدان و ابراز ندامت و اينا
مي گم :بي خيال بابا حالا خوش گذشت؟
مي گه : اره فقط يه خانمي بود تا سه صبح درباره خونه و ماشين و خريد هاش حرف زد و نذاشت بخوابيم،
بعد تا صبح با صندل ترق ترقي راه رفت نذاشت بخوابيم ،
بعد ساعت شش بيدارمون كرد كه من گشنمه و نذاشت بخوابيم
،
،
،
فقط؟!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر