امروز اينقدر كلاغها غار غار و قار قار كردند كه از خواب پريدم
اين موقع ها مادربزرگم مي گفت زلزله مي خواد بياد
اما هرچي فكر كردم ديدم يه زلزله ارزش اينو نداره كه من لباس بپوشم و بيام بيرون
بنابراين پنجره را بستم فقط و دوباره خوابيدن
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر