از موزه اومدم بیرون پیاده رفتم تا به کافه باصفایی رسیدم با اتاقکهای حصیری، نشستم و شوک بعد از حادثه را آنجا با شربت نسترن سپری کردم، دافهای کرمان را هم دیدم که سبزه و چشم ابرو مشکی بودن و دستکاری های دختر تهرانی ها در صورتشان نبود
از اونجا رفتم موزه هرندی
خانه با ابهت قاجاری در زمینی بزرگ و همچنان درختان قدبلند اما اندک
سه موزه در آنجا بود، یکی موزه ساز دیگری دیرینه شناسی و سومی مخلوطی از ایران باستان و پادشاهی و اسلامی
در موزه سازها دوره صفوی به رویا برد مرا، چه دستانی؟چه جشنهایی، چه خلوتهایی را دیده! نگارگری های مجالس بزم را بیاد می اوردم ، کاش اين ماشين زمان زودتر اختراع شود
همين موزه بخش عكسي داشت كه مردان و زنان نوازنده بودند و چشمان غريب دختري ساز در دست
در بخش دوم موزه با شوك دوم روبرو شدم
من دانشجوي دكترا بودم زماني كه استادمان از كشفيات خانم دكتر چوبك در جيرفت گفت، اينكه تمدن سومر نمي تواند بدون هيج پيش تمدني ناگهان شكل گرفته باشد و خط و فلزكاري و شهرنشيني يكهويي همه با هم ظاهر شود
زكتر طاووسي به خانم چوبك گفته بود كه تز دكترايش روي حيرفت بگيرد زيرا كه روستاي در آنجا وجود دارد كه نامش سومري است ضمن اينكه در كتيبه اي سومري نوشته شده كه ما از جايي بالاي درياي جنوب آمده ايم
خانم چوبك در اولين حفرياتش با آثاري شگفت انگيز روبرو مي شود آنقدر خاص كه پرفسور محيدزاده را از سوربون مي آورد كه كار را بدست گيرد، من عكسهاي اكتشافات را در همان كلاس ديده بودم و بعدا هم رد همايشي كتابي چاپ شد به نام جيرفت تمدن هشت هزارساله
بعله
هشت هزارسال، توجه كنيد كه سومر سه هزار قبل از ميلاد است، يعني رو هم پنج هزار سال پيش سومر بوده
اون وقت با اختلاف چندهزار سال قبلتر مردمي در اين مكان بودند كه اسباب بازي هاي بچه هايشان فقط خودش آخر تمدن است، لوازم آرايش بانوان، ظرافت ظروف سنگ صابون و تراشهاي روي آن، جواهرهاي ظريف و از همه مهمتر خط
بعله يك خطي در جيرفت پيدا شد كه اگر بتوان آن را خواند ، تمامي كتابهاي جهان بايد عوض شد و چنين نوشته شود:اولين تمدن بشري در جيرفت(نه سومر) شكل گرفت
حالا من سالهاست جیرفت را از روی چهار تا عکسی که در وب و تواون کتابه هست درس می دم و حالا فکر کن وارد طبقه دوم موزه هرندی بشی و ببینی دو قفسه از خوشگلترین و نفس برترین کارهای جیرفت ، چسبیده به دماغته
بدو رفتم تو سالن ساسانی، یک کم ظروف و مجسمه های آشنا نگاه کردم تا لرزش دستم کم بشه بتونم برگردم از جیرفت عکس بگیرم
یک سکو کنار قفسه بود، نشستم اونجا و باز هم نتوانستم تخیل کنم، این نقوش اساطیری، راوی کدام داستانهای فراموش شده است؟ زنانی با گیسوان پیچان و دم عقرب، آهوانی با ظرافتی حیرت انگیز در سر و گردن و پاها، گیلگمیش هایی با پاهای استوار و دستانی که گلوی حیوانی را می فشاردو عقاب یاداور حضورش بر پرچم ایران و درختان مقدس وانحناهای دلپذیر و مواج بر جداره ظرفها
این مردان و زنانی که زیبایی در اجزا زندگیشان حضوری الزامی داشته، بر ساختمانشان، لباسشان، ظرفشان، انگار که بدون این ریتمها و رقصهای خطوط، بدون این ترکیب بندی های چشم نواز، نفسشان بند می آمده، حیات برایشان ممکن نبوده
باید ما سوسک های فاضلاب زنده می ماندیم تا بتوانیم در فقدان هرگونه زیبایی در برابر چشمهایمان در شهرهای خاکستری به زندگی خود ادامه دهیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر