۱ مرداد ۱۳۸۳

همسر وفادار

دیشب تمام مدت کابوس می دیدم . خواب می دیدم همسر دوستم می یاد تو اتاق خوابم در حالی که من تلاش دارم در را رویش ببندم.
علت خوابم دیروز بود که همین مرد اومده بود تا سی دی هایی که قبلا از خانمش گرفتهبودم پس بگیرد. اولا که من برای اینکه بالا نیاد به سرعت رفتم  جلوی اپارتمان که دیدم حدسم درست بود داره موتورش را می یاره داخل ساختمان . چند تا سی دی جدید بهم دارد و گفت که می خواسته بیاد بالا . بهش گفتم دارم با دوستام می ریم بیرون گفت غذا گرفته بوده با هم بخوریم توجهی به این جمله اش نکردم بعد گفت که کتاب حافظ اورده بوده براش فال بگیرم که باز هم توجهی نکردم . گفت شب دوباره بر می گرده  و همین جمله کافی بود که من تمام شب را در وحشت بگذرانم . جالبی قضیه به اینه که دوست من رفته مسافرت و اقا تنهاست و دوم اینکه این مرد تا به حال به خانه من نیامده و حالا که همسرش نیست اینقدر خودمونی شده
باتمام این افکار داخل اپارتمان برگشتم و سی دی های را که ا اورده بود چک کردم دو تا از سی دی ها فیلم سوپر بود
حالا من نمی دانم چکار کنم سیدی ها را پس بدهم و به رویم نیاورم. به همسرش بگویم که هرچه سریعتر از سفر بر گردد یا باهاش دعوا کنم که چرا این سی دی ها را به من داده
به قول زن روز دوره شاه شما بگویید چه کنم

۲ نظر:

سیندرلا گفت...

من تازه پیدات کردم دارم از اول می خونم.
در جواب اینکه گفتی شما بگید چکار کنم؟
اصلا شوهر نکن

پریا گفت...

چند روزی هست که به قول سیندرلا پیداتون کردم و دارم از اول نوشته هاتون رو می خونم .
اما خدایی این مردها کی می خوان دست از این کارهاشون بکشند .... بعید بدونم زمانی باشه !!! متنفرم از این لحظه ها ....

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...