مادرم امروز گریه کرد. عجیب نیست که من بعد از این همه سال تا به حال گریه مادرم را ندیده بودم. شما چند بار گریه او را دیده اید؟ مادرم ان چنانم قوی بود و به نظر می رسید که هیچگاه اشکهایش را به یاد ندارم. و حالا زمانی که صدایش پشت تلفن عوض شد و گفت: اگر بدانی این مدت من چه کشیدم. ...
هنوز هم زمان نوشتنش مشکل دارم
چه به روزش اورده اند پدرم، خانواده اش، چه به روز ش اورد ه اند که گریه می کند. این زن. می گوید یک عمر باآرزو زندگی کردیم و حالا که پیر شدیم می بینیم که هیچکدام براورده نشد و این همه سال... و گریه می کند...
چه به روزش اورده اند پدرم، خانواده اش، چه به روز ش اورد ه اند که گریه می کند. این زن. می گوید یک عمر باآرزو زندگی کردیم و حالا که پیر شدیم می بینیم که هیچکدام براورده نشد و این همه سال... و گریه می کند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر