شمال هستم. دريا....جنگل...پيرمردي درختش را مي سوزاند. پرسيدم چرا؟بلند گفت تقصير كرده...پرسيدم چه تقصيري؟ گفت بار نمي ده بايد سوزاندش...گفتم گناه داره..اروم امد گفت:خشكيده بود مرده بودم اينطوري گفتم بقيه درختا بشنون بترسن ...بار بدن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
۵ نظر:
آخه
یاد یک هلو هزار هلو افتادم
اين پست يكي از زيباترين پستهايي بود كه تا بحال خوانده ام.
آفرين
اين پست يكي از زيباترين پستهايي بود كه تا بحال خوانده ام.
آفرين
چه جالب گفت . این قدیمی ها گاهی اوقات یه حرفهایی می زنند که هرگز ادم یادش نمی ره .
مثل درخت گلابی.گلی ترقی...
ارسال یک نظر