۲۳ آبان ۱۳۸۳

تهديد

شمال هستم. دريا....جنگل...پيرمردي درختش را مي سوزاند. پرسيدم چرا؟بلند گفت تقصير كرده...پرسيدم چه تقصيري؟ گفت بار نمي ده بايد سوزاندش...گفتم گناه داره..اروم امد گفت:خشكيده بود مرده بودم اينطوري گفتم بقيه درختا بشنون بترسن ...بار بدن

۵ نظر:

آرش گفت...

آخه
یاد یک هلو هزار هلو افتادم

هيچكس تنها نيست... گفت...

اين پست يكي از زيباترين پستهايي بود كه تا بحال خوانده ام.
آفرين

هيچكس تنها نيست... گفت...

اين پست يكي از زيباترين پستهايي بود كه تا بحال خوانده ام.
آفرين

پریا گفت...

چه جالب گفت . این قدیمی ها گاهی اوقات یه حرفهایی می زنند که هرگز ادم یادش نمی ره .

Unknown گفت...

مثل درخت گلابی.گلی ترقی...

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...