۲۱ اسفند ۱۳۸۴

رفيعي

داره سال تموم مي شه...امروز منتظرم نتايج تافل بياد ..فكر كنم خيلي پر رو هستم كه دارم دوباره دكترا شركت مي كنم. دوره قبلي كه قبول شدم و كسي مرا ثبت نام نكرد! كجاي دنيا امكان داردكه ادم دكترا قبول بشه و لي نشه! ...افرين فقط ايران و احتمالا شايد البته افغانستان!
ديشب با يك كارگردان پير صحبت مي كردم و باز هم به من انرژي داد اينقدر كه جوان و پر شور است احساس مي كنم كه هنوز وقت دارم ..براي زندگي كردن با اين شور ...من ديروز دو تا ظرف گنده بلور را شكستم! امروز قصد دارم سرم را بشكنم...دارم يه فيلمنامه مي نويسم ..يه سرياله در باره يه رزمنده سابق ....البته سفارشيه ولي بعضي لحظات ..لذت افرينش هم هست..اما زماني كه تهيه كننده زنگ مي زنه و مي رينه به روحت...از اينكه مجبوري اون قهرمان ساكت و مغرور ت را حذف كني چون هيچ جاش به اينجا نمي خوره ..احساس قاتل بودن به ادم دست مي ده...ديشب سوسك كشتم ..هميشه اين كار را مي كنم ..اما اون مدتي كه جون مي كنه تا بميره واقعا درد مي كشم..بايد اسپري اختراع بشه كه سوسكه ناپديد بشه..اينجور ادم حتي مي تونه يه ادم ديگو رو هم بكشه ..مثلا يه تهيه كننده !

۱ نظر:

مهدی گفت...

یه شب داشتم درس می خوندم ،برق رفت. کورمال کورمال یه شمع روشن کردم. بعد از چند دقیقه یه شب پره خوشکل اومد دوره شمعه چرخیدن،چند لحظه بعد یه سوسک سیاه چندش آورهم اومد و با اون صدای زشت بال زدنش ...دور شمع چرخید....بدون در نظرگرفتن نظریات من در مورد خودش یا اون پروانه خوشگل.باور کن در اون لحظه روشن ضمیر شدم وعاشق تمامی سوسکها و موجودات و مخلوقات دیگه هستی.و فهمیدم این مهم نیست که ما چه ظاهری داشته باشیم ...این مهمه که بدون اهمیت دادن به قضاوت دیگران عاشق نور باشیم.از اون سال به بعد هم دیگه هیچ سوسکی رو نکشتم.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...