۲۷ اسفند ۱۳۸۴

کرباسیان

شب غمگین و تنهایی را پشت سر گذاشتم. یک نفر داشت یک کلاه مالی سرم می گذاشت و تنها به صرف اینکه من زن بودم گمان می کرد که می تواند این کار را بکند...احساس کردم که اگر اجازه این کار را به او بدهم دیگر احترامی برای خودم نخواهم داشت. بنابراین بلیط گرفتم ...سوار اتوبوس شدم ...ساعت 12 راه افتادم صبح انجا بودم به بانک رفتم ...چک را برگشت زدم و دوباره سوار اتوبوس شدم و به تهران بازگشتم...دلم خنک شد...به هیچ پولی نرسیدم فقط دلم خنک شد
و حالا مرا تهدید می کند که به جرم اهانت به نظام مرا به زندان خواهد انداخت....روزگار غریبی است نازنین ..این پول عجب قدرتی دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...