شب غمگین و تنهایی را پشت سر گذاشتم. یک نفر داشت یک کلاه مالی سرم می گذاشت و تنها به صرف اینکه من زن بودم گمان می کرد که می تواند این کار را بکند...احساس کردم که اگر اجازه این کار را به او بدهم دیگر احترامی برای خودم نخواهم داشت. بنابراین بلیط گرفتم ...سوار اتوبوس شدم ...ساعت 12 راه افتادم صبح انجا بودم به بانک رفتم ...چک را برگشت زدم و دوباره سوار اتوبوس شدم و به تهران بازگشتم...دلم خنک شد...به هیچ پولی نرسیدم فقط دلم خنک شد
و حالا مرا تهدید می کند که به جرم اهانت به نظام مرا به زندان خواهد انداخت....روزگار غریبی است نازنین ..این پول عجب قدرتی دارد...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر