۱۳ فروردین ۱۳۸۵
قلات
دیروز رفتم به یک روستا در نزدیکی شیراز به اسم قلات...البته شاید هم بخش باشه ! نمی دونم اما یک روستای قدیمی بود و یک روستای جدید..به قدیمیه رفتم ..مدل رستا مثل ماسوله خونه ها طبق طبق روی هم بود..مثل اپارتمان..و حیاط هر خانه پشت بام دیگری ..شاید هم برعکس!خانه ها دهلیز داشت و سقف خانه ها گنبد ضربدری و همه چیز از سنگ دیوار ها و سقف...جلوی پنجره ها هم گل بود ...روستا رو به ویرانی بود و فقط پیر ها در ان زندگی می کردند و جوانها همه به ده جدید که نزدیک جاده بود رفته بودند. ده قدیم سه تا ابشار داشت خیلی زیبا...رفتم تو خونه یکی از روستایی هاپیرزنی با لباسهای عشایر فارس ..چند تا دامن روی هم یک سرداری روی دامن ها و یک لچک و همه ابی خوشرنگ...دیسک کمر داشت می گفت از زحمت زیاده نه از زیادی پله ها ...بعضی خونه ها ماهواره داشتند!چند مسافر شهری امده بودند و با حیرت به دیش ها نگاه می کردند و می گفتند: این حتما مرکز ای- تی اینجاست!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر