۱۹ تیر ۱۳۸۵

سردرد

دیشب درد زیادی تحمل کردم سردردی غیر عادی و بدون دلیل دیوانه ام کرد...تا مدتی فکر کردم که کوتاه مدت است ومی گذرد اما به تدریج نور و صدا آزارم می داد و بعد تهوعی پایان ناپذیر ...خود بیماری آزارم نداد ...حس وحشت و تنهایی غریبی که به آن همراه بود هنوز از بین نرفته است.. با اینکه تنها نبودم دوستی بود که مرا بیمارستان برد و دوستی دیگر که داروها را برایم گرفت ...اما در ان لحظات درد نیاز به کسی را به شدت احساس می کرد محبتی از نوع خالص ان مثلا مادرانه ...حضور مادرم را نمی خواستم که اگر او بود شاید هراسم بیشتر بود ...محبتی از این جنس نیاز داشتم حضور کسی که حضورش از بین برنده هراسهایم باشد...و نبود...شب ترسناکی بود.

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...