برف شاد است غیر منتظره است با اینکه ریمل ها را می ریزد پایین ... اما خوب است...با اینکه چتر شکسته دور انداخته شده و همسایه نیست که چترش را قرض دهد اما خوب است...یاد برفهای پرشور و رقصان و دیوانه کردستان به خیر...یاد گیس طلای بیست ساله و حسرت برف بازی و ترس امتحان به خیر...هنوز آنجا هستند...دختر لاغر و سبزه و مثل همیشه عاشق آنجاست و من دلتنگش می شوم...
و من هنوز زیر برفها عاشق، راه می روم و سر بلند می کند تا با زبانم یکی را دزدکی از گوشه لبم بلیسم...آن دخترِ دور هم همین کار را می کرد تا دیگری ببیند ... گذشته وجود ندارد...گذشته حتی نگذشته است....
۱ نظر:
دوست دارم, دارم سیگار می کشم و از نوشته هات لذت می برم
ارسال یک نظر